در راستای احترام به بزرگان ادبیات جهان
۱- جین آستین، غرور و تعصب، ۱۸۱۳
«در همه جای دنیا این باور مقبول است، که مرد مجردی با ثروت قابل توجهباید در فکر همسرگزیدن باشد»
«خانواده های شاد همه مانند هم هستند؛ هر خانواده ی غمگینی به شیوه ی خودش غمگین است»
«بهترین دوره بود، بدترین دوره بود، دوره دوره ی خرد بود، دوره دوره ی حماقت بود، زمانه ی باور بود، زمانه شک بود، فصل روشنایی، فصل تاریکی، بهار امیدواری، زمستان ناامیدی، دنیا در پیش روی ما بود، هیچ در پیش روی ما بود، همه به بهشت می رفتیم، همه به راهی دیگر می رفتیم»
«اگر کتاب ماجراهای تام سایر را نخوانده باشید اسم مرا هم نشنیده اید؛ اما ایرادی ندارد. کتاب نوشته ی مردی بود به نام مارک تواین، و کم و بیش حقیقت را تعریف کرده»
۶- جی دی سالینجر، ناطور دشت، ۱۹۵۱
«حالا که می خواهید بشنوید، احتمالا اولین چیزی که دوست دارید بدانید این است که کجا به دنیا آمده ام، و بچگی نکبت بارم چطور گذشته، و اینکه قبل از تولد من پدر و مادرم چه کار می کردند و ماجرا از چه قرار بوده، و از مابقی خزعبلات دیوید کاپرفیلدی سر در بیاورید، اما راستش را بگویم، حالا دل و دماغ تعریف کردن این ها را ندارم»
«می گویند بلا آدم ها را به هم نزدیک می کند، سفیدپوست ها هم همین کار را کردند»
۸- اسکات فیتزجرالد، گتسبی بزرگ، ۱۹۲۵
«وقتی جوانتر و شکننده تر بودم پدرم گاهی نصیحتی می کرد که تا امروز در خاطرم مانده است. می گفت هر وقت خواستی از کسی انتقاد کنی حتما یادت باشد که همه ی مردم دنیا فرصت های تو را نداشته اند»
«گذشته کشوری است بیگانه: اوضاعش بر منوال دیگری می چرخد»
«یک روز صبح وقتی گرگور سامسا از خوابی بیقرار برخاست متوجه شد در تختش به حشره ای بدهیبت تبدیل شده است»
«مرا اشمائیل صدا کنید»
«همه ی بچه ها، به غیر از یکی، بزرگ می شوند»
«زمان هایی در زندگی، تحت شرایطی خاص، دلپذیرتر از زمان اجرای مراسمی است که به نام چای عصرانه شناخته می شود»
«لولیتا، نور زندگی من، آتش سینه ی من. گناه من، روح من. لو لی تا: نوک زبان سه بار به حرکت در می آید تا، سه بار، به بالای کام، روی دندان، ضربه بزند: لو لی تا»
«پرهیزی نبود: عطر بادام تلخ او را به یاد سرنوشت عشقی بی حاصل می انداخت»
«آن جا هستند. بچه های سیاه با لباس های سفید که جلوی من ایستاده اند تا وسط سالن عشقبازی کنند و قبل از اینکه دستم برسد فلنگ را ببندند»
«دوربینی هستم با شاتر باز که، بی اراده، ضبط می کند، فکر نمی کند»
«سرما آرام آرام از زمین محو شد، و در مهی که ناپدید می شد لشکری نمایان می گشت که بالای تپه ها مستقر شده، استراحت می کرد»
«مردی پیر بود که سوار قایقی در جریان خلیج ماهیگیری می کرد و اکنون هشتاد و چهار روز می شد که صیدی نکرده بود»