فردا میشه 200 روز. حالا کو تا 638 روز. ولی انگار همین دیروز بود که شروع شد. احساس جالبی دارم. توی این مدت سربازی تقریبا احساسات یه زندانی رو میتونم درک کنم. تجربه جالبیه ولی نه اینکه بخوای 638 روز تجربش کنی. خلاصه از امروز تا حدود سه ماه و نیم دیگه باید به جای اینکه هر روز بگم امروز روز صد و .... باید بگم امروز روز دویست و ..... آره، همین چند صباحه دیگه باید یه پست بذارم که شد 300 روز. عمر که داره می گذره. روزهای خیلی معمولی و عادی رو دارم پشت سر میذارم (البته غیر از اتفاقای روز چهارشنبه توی گرمسار با ترامشلو و نصابی که باهاش بود و خود آقای آب خضر). دارم آلبوم آثار امین الله حسین رو گوش میدم. سپاس از خدا و امین الله حسین که به لحظات پوچ و عادی زندگیمون معنی میدن و مثل یه نقاشی که کشیده شده (جبر روزگار و احتمالا جبر تاریخ!) هر بار فقط رنگشو عوض میکنن و یه تازگی موقتی برامون میارن. بازم شکر که همین قدر رو داریم.