هر آدمی تو زندگیش دوست داره بزرگ که شد یه کاره ای بشه. منم بچه که بودم از این قاعده مستثنی نبودم ولی کلا آرزوهام تو هپروت بود. ولی وقتی یه خورده خودمو و محیط اطرافمو شناختم، یه سری کار بود که خیلی دوست داشتم انجامش بدم. مثلا چندتاشونو میگم. یکیش این بود که راننده سنگین شم، ولی با اتفاقات چارشنبه یه خورده این کار ارزششو پیشم از دست داد. یکی دیگه از کارهایی که دوست داشتم فروشندگی کتاب بود که هنوز که هنوزه خیلی دوسش دارم. اما یکی از کارایی که خیلی خیلی دوسش دارم، اینه که برم توی ارتش. روزی نیست که بهش فکر نکنم و هر وقت پای نت میشینم محاله مطلبی راجع به ارتش نخونم. وقتی داستان زندگی شهدای بزرگ ایران (چه ارتشی و چه سپاهی) رو میخونم، خیلی حس خوبی بهم دست میده. مثلا وقتی توی آموزشی فهمیدم که صیاد شیرازی کی بوده، شهید بروجردی کی بوده، شهید کاوه و شهید آبشناسان و شاهرخ ضرغام کی بوده و هزاران هزار بزرگمرد دیگه، دیگه از کنارشون ساده نمی گذرم. مثلا همین شهید آبشناسان، یعنی اندر حیرتم از این آدم. یادش بخیر، پنجشنبه دو هفته قبل رفتیم شاهرود و جلوی یکی از ساختمون هایی که بازرسی داشتم چشمم به لشکر 58 تکاور ذوالفقار خورد. خیلی حس خوبی دارم وقتی آرم ارتش رو می بینم. فقط کاش با حماقت خودمونو وارد جنگی نکنیم که می تونیم جلوشو بگیریم. این مملکت دیگه توان پرداخت هزینه های بازسازی جنگ رو نداره. انگار هر چند وقت یه بار باید این کشور رنگ جنگ و فلاکت رو به خودش ببینه. بسه بابا. انقدر با دم شیر بازی نکنید. 
از کجا به کجا رسیدم. این نوشته رو به یاد تموم شهدای ارتش نوشتم. تمام شهدا عزیزن، همشون، مخصوصا بزرگان شهید سپاه، مثل همت و باکری ها و خرازی و زین الدین و باقری و همه و همه. ولی این پست مال تمام شهدای ارتشه، مال کسانی که توی جای جای ایران خونه دارن. کسانی که خون پاکشون به خاک این مملکت ریخته شده و این خاک به خاطر این موجودات مقدس شده. روح همشون شاد. درود به شهید صیاد که حداقل هیات معارف جنگ رو درست کرد. روح همشون شاد و بهتون میگم با تمام وجود دوستتون دارم و خیلی خیلی خیلی مردین مردای بزرگ وطنم.