شعرهای دوران آموزشی سربازی (اگه بشه گفت شعر) - قسمت هشتم
در آسایشگاه نشسته ام و
به چهره زیبای تو می نگرم
برای همه چیز از تو سپاسگزارم
برای خوبی هایت
برای محبت بی انتهایت
برای دل سوزی ها
و مهم تر از همه
دل شوره هایت
آنگاه که محبت را در دستان آبیت ریختی
تا برای پاهای آبی من مرهمی باشی
برای همه چیز سپاس
ای آموزگار عشق
به چهره زیبای تو می نگرم
برای همه چیز از تو سپاسگزارم
برای خوبی هایت
برای محبت بی انتهایت
برای دل سوزی ها
و مهم تر از همه
دل شوره هایت
آنگاه که محبت را در دستان آبیت ریختی
تا برای پاهای آبی من مرهمی باشی
برای همه چیز سپاس
ای آموزگار عشق
10 مهر 91
ساعت 11.10 صبح
(در حاشیه نوشتم : و عجب لذتی است وقتی از آنکه دوستش داری می نویسی و چه لذتی بالاتر از این که هر لحظه و هر لحظه به یاد معشوق باشی)
+ نوشته شده در جمعه سوم آذر ۱۳۹۱ ساعت 17:19 توسط وحيد
|