وقتي هيچ دغدغه اي نداري، وقتي نه بازرسي داري نه درگير يگان خدمتي هستي، فقط دلت ميخواد بنويسي. ازهمه چيز، از خوبي ها و بدي ها، از تجربه هاي كهنه و جديد، خلاصه مثل اينكه يه دفعه لبريز ميشي. حالا اين به اين معني نيست كه هر كي نويسندست يا مي نويسه آدم بيكار و علافيه، اتفاقا خيلي ها، مخصوصا خيلي از بزرگان نويسندگي، نوشتن تا زنده بمونن. 
امروز يعني 29 اسفند 91 معادل با دويست و دهمين روز خدمت من بود و اتفاقات زيادي توش افتاد، البته نه به اندازه ديروز. جالب اينكه صبح ها شرطي شدم، يعني قبل شيش بيدار ميشم و بعدش خوابم نمياد. صبح كه پا شدم وبلاگ رو به روز كردم و بعد رفتم پايين تا برم حموم. رفتم حموم و تمام دوستان چركولكي رو كه فرصت رفتن به زير ناخونهامو نداشتن، فرستادم به چاه خونمون. بعد كه اومدم بيرون پاي تلويزيون بودم و برنامه اي راجع به اهرام مصر مي ديدم. بعد از اون به اتفاق مامان رفتيم سمت خونه عزيز كه مامان پيشش بخوابه. قبل از اينكه بريم اونجا سري به وادي السلام و اشرف زديم. يه سر به دكتر يغمايي هم زدم، خدا رحمتش كنه. 
بعد اومديم محلات و مامان رو خونه عزيز پياده كردم و برگشتم خونه. با رسيدن به خونه دوباره مشغول ديدن تلويزيون شدم كه اين بار در مورد خط هيروگليف بود. بعد وحيد اومد و لباس هامو جمع كردم و با وحيد رفتم خونه اميرشون واسه گرفتن عكس و ديدن نتيجه زحمات ديروز و چند روزه امير. غلامرضا زودتر اومده بود. بعد رضا اومد و طاهر هم خودشو رسوند، اما خبري از احسان نشد كه نشد. به موبايلش زنگ زدم، به خونشون زنگ زدم، اما جواب نداد كه نداد. بالاخره با همين 6 نفر شروع كرديم به گرفتن عكس و خداييش عكس هاي خوبي گرفته شد. اما جالب تر از خود عكس، اتفاقاتي بود كه توي جنب اون افتاد. مثلا وقتي چايي مي خورديم و وحيد پشت در بود و كسي نمي رفت در رو باز كنه يا وقتي غلامرضا بقيه رو اذيت مي كرد و با كاراش بچه ها رو به زحمت مينداخت (توي كاري كه خيلي توش تخصص داره). بعد امير منو رسوند به خونه و چشمم به اون زمين خالي توي كوچمون افتاد كه فكر كنم از اين به بعد حالم از اونجا به هم ميخوره، هر وقت بخوام از كنارش رد بشم. وقتي رسيدم خونه شام خوردم و نشستم يه برنامه در مورد "رضا عابديني" ديدم كه خيلي برنامه خوبي بود. الانم دارم مي نويسم و شايد برم پايين چون يه برنامه خوب داره پخش ميشه. ولي همه اينا يه طرف، كار احسان اصلا درست نبود، خيلي از دستش دلگير شدم.همين!