یه روز ساده ساده ساده!
امروز و امشب اصلا حس نوشتن ندارم. فقط بگم امروز اولین روز بازگشت به یگان بود. رمضون هم اومده بود. سر و صورت رو صفا داده بود خفن. امروز تقریبا به بحث با حاجی گذشت. رمضون اومد و کت محمد نلو رو تن کرد، هوس کرد عبای حاجی رو هم تن کنه، آی ما می خندیدیم، آی ما می خندیدیم. عصر وحید و امیر رفتن آبگرم. منم درگیر مهمونا بودم. میثم و خاله دومی و ایل و طایفش، ساناز و امید و شام هم امیرحسین و مرتضی خونمون بودن. امشب بعد مدت ها رفتم سراغ چت هایی که با لیلی داشتم. اون موقع کجا بودیم و الان کجا. زندگیه دیگه. مثل اینکه راسته که زمان همه چی رو درست میکنه، آره شاید. اینجاست که فراموشکاری آدما میاد به کمکش. همین!
+ نوشته شده در سه شنبه ششم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 22:33 توسط وحيد
|