خیلی خودمونی!
شنبه و یکشنبه (دیروز و امروز) جزو روزهای بد زندگیم بودن. از اینکه یه مافوق پوفیوز بی سواد ح.... ز.... داشته باشی که حتی درجش هم از تو کمتره و کوچکترین اصول ارتباط دو نفره رو نمیدونه و از دل پیچه امروز صبح که مجبور شدم صبح هر چی دیشب خورده بودم رو بالا بیارم و سگ لرز های شدید توی تابستون به خاطر چاییدن و گرفتن آخرین مرخصی ساعتی اردیبهشت و کشیده شدن کارم به دو تا آمپول و سرم. علی هم مثل من شده، بابا قبل از من اونو برده بود دکتر. از دینی که توی مردم ما به نام اسلام جاریه و الحق همین دینه که افیون توده هاست، بیزارم. از اینکه همه، آدم های ریاکاری هستن که فقط بیرون کشیدن گلیم خودشون از آب، تمام مراد زندگیشونه و بقیه آدم ها انگار کافرن و ..... کاش میشد اینقدر ما ایرانی ها چاپلوس و متملق نبودیم و هر بی عدالتی رو با صدای بلند داد میزدیم، مثل ابوذر، مثل امام حسین. حالم به هم میخوره از آدم هایی که برای حسین گریه میکنن، ولی دلشون و همه حواسشون توی شام هیاته. آره همینا اگه ظهر عاشورا بودن، امام حسین و اطرافیانشو خیلی فجیع تر از شمر و عمرسعد میکشتن. حالم از دین و اعتقاداتتون به هم میخوره انسان نماهای گرگ صفت.