يه حبه قند!

امروز بعد از چرندياتي كه در پست قبل نوشتم، تصميم گرفتم بشينم يه فيلم ببينم. چون قبلا تصميم گرفته بودم فيلم "يه حبه قند" رو ببينم، ديگه ترديدي به خودم راه ندادم و شروع كردم به ديدنش. خيلي وقت بود فيلم نديده بودم. دلم ميخواد الان فقط حرف بزنم. فكر كنم يه مثنوي اينجا پر كنم. براي نوشتن هم نياز به محرك داري، و چه محركي بهتر از اين فيلم خوش ساخت و همه چيز تموم. ولي از اونجا كه گفتن تا دلي آتش نگيرد حرف جانسوزي نگويد، آتيش كوچيكي كنار خودم درست كردم كه خدا كنه تا آخر نوشتم شعله نكشه. آلبوم بداهه نوازي اصفهان (كنسرت پاريس) حسين عليزاده و مجيد خلج رو گذاشتم و در عوالم رويايي به سر مي برم و مي نويسم.
من منتقد فيلم نيستم، حتي منتقد آماتور فيلم هم نيستم، يه بيننده كاملا معمولي و دارم از دريچه نگاه خودم به اين فيلم مي نويسم و دقيقا روي ساختارهايي از اين فيلم دست ميذارم كه براي من جالبن و برام ارزش دارن. اولين نكته جالب اين فيلم لوكيشنيه كه داره فيلم در بستر اون اتفاق مي افته و وقتي ظرف مكاني فيلم مشخص شده باشه، بالاجبار يه سري چيزاي ديگه به صورت تحميلي به فيلم اضافه ميشه كه مسلما از انتخاب آگاهانه كارگردان و طراح هنري مياد. لوكيشني كه انتخاب شده، خونه اي قديمي با معماري دلچسب و خاطره انگيز سنتي ايرانه، معماري يزد، معماري كوير كه يكي از ريشه دارترين فرهنگ ها رو تو خودش و توي مردمش جا داده. از بحث لوكيشن كه بگذريم به طراحي داخلي اين لوكيشن مي رسيم. نوع وسايل انتخابي و چيدمان ها، همگي دست به دست هم داده تا با خانواده اي سنتي آشنا بشيم، خانواده اي با دختران فراوان كه الان وقت عروسي آبجي ته تقاريست. يه عروسي كه قرار به صورت كاملا سنتي برگزار بشه، در عصري كه كاملا مدرنه. اين تضاد رو وقتي بهتر درك مي كنيم كه صداي موبايل مدل بالايي كه داماد براي پسند خريده رو مي شنويم. به دور از هياهوي امروزي تمامي مراسم ها (از ختم و عروسي و تولد و ...)، شاهد برگزاري مراسم عقد و حتي پذيرايي ها توي همون خونه قديمي هستيم. حفظ روابط قديمي و اينكه هنوز توي خانواده هاي سنتي، اين روابط حكمفرما هستن از موارد ديگه ايه كه مي تونه به زيبايي اين فيلم اضافه كنه. در مقام مقايسه انگار نسخه مدرن شده اي از فيلم هاي علي حاتمي رو داريم مي بينيم. فضا سازي ها و طراحي هاي لباس و ديالوگ ها و حتي دغدغه هاي بازيگران كه بسيار دور از فضاي به ظاهر مدرن و شبه روشنفكري امروزه و دقيقا روايت بسيار بسيار ساده از يه زندگيه سادست (مثل فيلم ديگه رضا ميركريمي، يعني به همين سادگي). خانواده اي كه تشكيل دهنده هاش اولا از صنف هاي مختلفي ميان و حتي بسيار ساده و در رده هاي پايين اجتماع هستن. يكي ديگه از نكات جالب اين فيلم اشاره به احتمالا اولين عاشقانه هاي هر آدميه. عاشقانه هايي كه آدم عاشق پسرعمو، دخترخاله، دختر عمو يا پسردايي وو پسرعمش ميشه. از همه اين موارد كه بگذريم، خط سير فيلم كه بر مبناي يه فيلم نامه قوي ساختاريافتست كمك مي كنه تا انسان توي فيلم دنبال نكته هاي خيلي گنده نباشه و خيالش راحت باشه كه داره يه زندگي كاملا ساده مثل زندگي خودش رو مي بينه. استفاده از عوامل داستان مثل رفتن مداوم برق و راديويي كه خان دايي صبح همون روزي كه مرد و با داشت ور ميرفت و استفاده هوشمندانش توي سكانس آخر وقتي داره آهنگ "به سوي تو" كورس سرهنگ زاده پخش ميشه خيلي روياييه و دقيقا بار كل داستان رو سپرده به اين آهنگ و برداشت هاي شخصي احساسي كه هر آدمي با اين آهنگ مي كنه. همين جا بايد بگم صداي كورس سرهنگ زاده با تصنيف "ديگه عاشق شدن فايده نداره" توي فيلم ميناي شهر خاموش هم زيبايي فيلم رو صد چندان كرده بود. دو تا فيلم ناب ببيني و توي هر دو تاش دو تا تصنيف خاطره انگيز موسيقي ايراني اونم از كورس سرهنگ زاده بشنوي، حظ جالبي مي بري. از عوامل مهم ديگه اي كه ميشه بهش اشاره كرده موسيقي محمدرضا عليقلي كه با همكاري چند تا هنرمند بزرگ ديگه بوجود اومده. كريستف رضاعي و سعيد انصاري و برديا كيارس و مهم تر از همه رضا عسكرزاده نوازنده تواناي سازهاي بادي. موسيقيش واقعا زيباست و به پيشبرد داستان و حفظ حالت هايي كه توي شنونده بايد القا بشه خيلي كمك كرده.
همه اين حرف ها رو زدم (همه به زيادي حرف هاي نوشته شده بر ميگرده، نه همه حرف هايي كه دلم ميخواست بزنم) تا بگم، امروز فيلمي رو ديدم كه مثل كتاب "روز قتل رئيس جمهور"، مثل فيلم "سينما پاراديزو" و مثل فيلم "ميناي شهر خاموش" برام عاشقانه و تراژيك و نوستالژيكه. فيلم ها و كتاب هايي كه وقتي كنار هم ميذاريشون، پازل هايي از آرمانشهري رو از ذهنت به تصوير ميكشن كه آخر آخرش به جاي خنده و رقص و شادي و پايكوبي و خوشبختي جاوداني، فقط حس حسرت توش نشسته. همين!
من منتقد فيلم نيستم، حتي منتقد آماتور فيلم هم نيستم، يه بيننده كاملا معمولي و دارم از دريچه نگاه خودم به اين فيلم مي نويسم و دقيقا روي ساختارهايي از اين فيلم دست ميذارم كه براي من جالبن و برام ارزش دارن. اولين نكته جالب اين فيلم لوكيشنيه كه داره فيلم در بستر اون اتفاق مي افته و وقتي ظرف مكاني فيلم مشخص شده باشه، بالاجبار يه سري چيزاي ديگه به صورت تحميلي به فيلم اضافه ميشه كه مسلما از انتخاب آگاهانه كارگردان و طراح هنري مياد. لوكيشني كه انتخاب شده، خونه اي قديمي با معماري دلچسب و خاطره انگيز سنتي ايرانه، معماري يزد، معماري كوير كه يكي از ريشه دارترين فرهنگ ها رو تو خودش و توي مردمش جا داده. از بحث لوكيشن كه بگذريم به طراحي داخلي اين لوكيشن مي رسيم. نوع وسايل انتخابي و چيدمان ها، همگي دست به دست هم داده تا با خانواده اي سنتي آشنا بشيم، خانواده اي با دختران فراوان كه الان وقت عروسي آبجي ته تقاريست. يه عروسي كه قرار به صورت كاملا سنتي برگزار بشه، در عصري كه كاملا مدرنه. اين تضاد رو وقتي بهتر درك مي كنيم كه صداي موبايل مدل بالايي كه داماد براي پسند خريده رو مي شنويم. به دور از هياهوي امروزي تمامي مراسم ها (از ختم و عروسي و تولد و ...)، شاهد برگزاري مراسم عقد و حتي پذيرايي ها توي همون خونه قديمي هستيم. حفظ روابط قديمي و اينكه هنوز توي خانواده هاي سنتي، اين روابط حكمفرما هستن از موارد ديگه ايه كه مي تونه به زيبايي اين فيلم اضافه كنه. در مقام مقايسه انگار نسخه مدرن شده اي از فيلم هاي علي حاتمي رو داريم مي بينيم. فضا سازي ها و طراحي هاي لباس و ديالوگ ها و حتي دغدغه هاي بازيگران كه بسيار دور از فضاي به ظاهر مدرن و شبه روشنفكري امروزه و دقيقا روايت بسيار بسيار ساده از يه زندگيه سادست (مثل فيلم ديگه رضا ميركريمي، يعني به همين سادگي). خانواده اي كه تشكيل دهنده هاش اولا از صنف هاي مختلفي ميان و حتي بسيار ساده و در رده هاي پايين اجتماع هستن. يكي ديگه از نكات جالب اين فيلم اشاره به احتمالا اولين عاشقانه هاي هر آدميه. عاشقانه هايي كه آدم عاشق پسرعمو، دخترخاله، دختر عمو يا پسردايي وو پسرعمش ميشه. از همه اين موارد كه بگذريم، خط سير فيلم كه بر مبناي يه فيلم نامه قوي ساختاريافتست كمك مي كنه تا انسان توي فيلم دنبال نكته هاي خيلي گنده نباشه و خيالش راحت باشه كه داره يه زندگي كاملا ساده مثل زندگي خودش رو مي بينه. استفاده از عوامل داستان مثل رفتن مداوم برق و راديويي كه خان دايي صبح همون روزي كه مرد و با داشت ور ميرفت و استفاده هوشمندانش توي سكانس آخر وقتي داره آهنگ "به سوي تو" كورس سرهنگ زاده پخش ميشه خيلي روياييه و دقيقا بار كل داستان رو سپرده به اين آهنگ و برداشت هاي شخصي احساسي كه هر آدمي با اين آهنگ مي كنه. همين جا بايد بگم صداي كورس سرهنگ زاده با تصنيف "ديگه عاشق شدن فايده نداره" توي فيلم ميناي شهر خاموش هم زيبايي فيلم رو صد چندان كرده بود. دو تا فيلم ناب ببيني و توي هر دو تاش دو تا تصنيف خاطره انگيز موسيقي ايراني اونم از كورس سرهنگ زاده بشنوي، حظ جالبي مي بري. از عوامل مهم ديگه اي كه ميشه بهش اشاره كرده موسيقي محمدرضا عليقلي كه با همكاري چند تا هنرمند بزرگ ديگه بوجود اومده. كريستف رضاعي و سعيد انصاري و برديا كيارس و مهم تر از همه رضا عسكرزاده نوازنده تواناي سازهاي بادي. موسيقيش واقعا زيباست و به پيشبرد داستان و حفظ حالت هايي كه توي شنونده بايد القا بشه خيلي كمك كرده.
همه اين حرف ها رو زدم (همه به زيادي حرف هاي نوشته شده بر ميگرده، نه همه حرف هايي كه دلم ميخواست بزنم) تا بگم، امروز فيلمي رو ديدم كه مثل كتاب "روز قتل رئيس جمهور"، مثل فيلم "سينما پاراديزو" و مثل فيلم "ميناي شهر خاموش" برام عاشقانه و تراژيك و نوستالژيكه. فيلم ها و كتاب هايي كه وقتي كنار هم ميذاريشون، پازل هايي از آرمانشهري رو از ذهنت به تصوير ميكشن كه آخر آخرش به جاي خنده و رقص و شادي و پايكوبي و خوشبختي جاوداني، فقط حس حسرت توش نشسته. همين!
+ نوشته شده در جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 17:21 توسط وحيد
|