ديدن سريال مدار صفر درجه همين الان تموم شد. بدون هيچ حرف و تفسيري فقط اين شعر تيتراژ پاياني سريال رو ميذارم:

وقتی گریبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی


یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود


وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه عاشقی و نه دلی 
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

صحنه هاي آخرش ميخكوب كننده بود. دمت گرم حسن فتحي! همين!