نه، خداييش اين رضا اميرخاني يه چيزايي واسه گفتن داره. الحق سوژه هاش و انتخاب هاش چه براي روايت داستان، شخصيت پردازي و ارتباطات عناصر داستان هم نو و تازست و بديع، هم قوي و خوش پرداخت. كتاب "از به" رو ديروز دست علي توي دفتر ديدم. آخراي كتاب رسيده بود، ساعت 12 شده بود و وقتن رفتن. محمد ماشين آورده بود، مي خواست مثل روز قبلش منو برسونه، بهش گفتم بره تا علي كتاب رو تموم كنه تا ازش بگيرم. علي كتاب رو تموم كرد و كتاب رو ازش گرفتم و لطف كرد منو رسوند خونه. راضيم كه براي اين كتاب هم وقت گذاشتم. اول كتاب رو نگاه كردم، باز ديدم كتاب مالِ مهديه. خريده براي خودش ولي داده به بچه ها هم بخونن، مثل "من او". آدم مسئول سربازها باشه و اينجور با بچه ها صميمي باشه خدايي جالبه. بچه ها واقعا دوسش دارن و جون هم براش ميدن. من خوندن كتاب هاي اميرخاني رو بواسطه مهدي شروع كردم، مخصوصا وقتي گفت كه با اميرخاني حشر و نشر داره و حتي وقتي اومده سمنان خونه مهديشون خوابيده. خلاصه دمت گرم داش مهدي.