روزنامه خزعبلاتی صبح و ظهر و عصر و شب ایران
سه شنبه 12 شهريور 1392
تک شماره : صفر ریال
مدیرمسئول، سردبیر، تایپیست، گرافیست، آبدارچی : وحید

امروز صبح رفتم يگان. جناب مسئول مستقيم، پدر شدن، اونم نه يكي بلكه دو تا، يكي پسر و يه دختر. چند روزي نخواهند بود مسلما و به نفع بنده حقير. امروز كلا نشستم توي يگان شاهنامه خوندم. جاهاي خوبشو يادداشت كردم. اما وقتي رسيدم به داستان فريدون و سه تا پسرش يعني ايرج و سلم و تور و مرگ ايرج، واقعا دلم ميخواست گريه كنم.
يادم يه بار تلويزيون داشت يه برنامه نشون ميداد كه اون تو، دكتر قريدون جنيدي داشت حرف ميزد. داشت از داستان رستم و سهراب حرف ميزد كه يه دفعه شروع كرد به گريه كردن. من اون موقع گفتم اين چه فازيه؟ گريه چرا خوب؟ واسه كسايي كه اصلا نبودن... اما تا توي بطن ماجرا نباشي نمي فهمي چي گذشته. من امروز نه براي داستان هاي گريه آورتري مثل مرگ سياوش، مرگ سهراب و ... بلكه براي ايرج ميخواستم گريه كنم. دقيقا اون صحنه اي كه تور ملعون داشت ايرج رو مي كشت برام قابل تصور بود يا اونجايي كه فريدون تابوت ايرج رو باز ميكنه...
القصه... بعد اومدم خونه و رفتم يه بازرسي با يه نصاب خوب؛ آقاي احمديان. يعني دوست داشتم بر و بچه هاي دانشكده هنرهاي زيبا رو مي آوردم تا مي ديدن هنر يعني چي. كار بسيار تميزي رو جمع كرده بود با دقت و ظرافت زياد. خوشم اومد ازش و خوشحالم پشتيباني هام ازش نتيجه داده.
بعد امير اومد و با هم رفتيم گرمسار. توي مسير رفت برخلاف هميشه كه توي مسير رفت ايشون مي خوابيدن شروع كرديم به حرف زدن. حال هر دو تامون خوب بود. بعد رسيديم و بازرسي ها رو انجام داديم. از بازرسي عمو ترام نمي خوام چيزي بگم كه خوشم نمياد از اون كار و از اون مالك و از اين شركت آسانسوري. بعد رفتيم ميدون استاندارد گرمسار و در حال مسخره كردن خلق ا.. بوديم كه ديديم شاه حسيني با لباس سياه روي موتور منتظر ماست. بش گفتم چي شده كه گفت باباش يه 14-15 روز قبل فوت شده. بازرسي ساختموني كه بايد چاهك آسانسور رو عميق تر ميكرد رفتيم ديديم و بعد رفتيم سر بازرسي روبروي دانشگاه آزاد كه نصاب موجودي به غايت دور از شعور و آداب اجتماعي تشريف داشتن، انگار تازه بعد از 40 سال از جنگل هاي استوايي كامبوج اومده بود بيرون.
بعد تموم شدن بازرسي اين آسانسور مخوف، اول رفتيم بنزين زديم و بعد رفتيم به بستني فروشي كه من و عمو امير خيلي دوست داريم. 4000 تومن گذاشتيم كف دست يارو، اندازه يه پادگان بستني داد بهمون. بعد اومديم طرف سمنان. امير خواب و بيدار آهنگ عوض ميكرد كه سجاد زنگ زد و گفت خدمت براي ليسانسه ها يه ماه و براي ارشدها دو ماه كم شده. بعد رسيدن به خونه آمارشو در آوردم ديدم كه هنوز توي سايت نظام وظيفه چيزي نزده. اصلا گور باباشون. بشه 50 ماه. آخر كه تموم ميشه.
بسيار دوست داشتم بنويسم و مي دونستم كه چي مي خواستم بنويسم، ولي ننوشتم و به جاش وقايع اتفاقيه امروز رو نوشتم.