يه شعر خوب - شماره 57
مغرور
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری، پی شبنم نمی گردم
من اون خاکم به زیر پا، ولی مغرور مغرورم
به تاریکی منم تاریک، ولی پر نور پر نورم
اگه گلبرگ بی آبم، به شبنم رو نمیارم
اگه تشنه تو خورشیدم، به سایه تن نمی کارم
من اون دردم که هر جایی، پی مرحم نمی گرده
چه غم دارم اگر دنیا، به کام من نمی چرخه
من اون عشقم که با هرکس، سر سفره نمی شینه
من اون شوقم که اشکامو، به جز محرم نمی بینه
اگه من ساقه ی خشکم، به دریا دل نمی بندم
اگه بارون پربارم، به صحرا دل نمی بندم
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری، پی شبنم نمی گردم
من اون خاکم به زیر پا، ولی مغرور مغرورم
به تاریکی منم تاریک، ولی پر نور پر نورم
اگه گلبرگ بی آبم، به شبنم رو نمیارم
اگه تشنه تو خورشیدم، به سایه تن نمی کارم
من اون دردم که هر جایی، پی مرحم نمی گرده
چه غم دارم اگر دنیا، به کام من نمی چرخه
من اون عشقم که با هرکس، سر سفره نمی شینه
من اون شوقم که اشکامو، به جز محرم نمی بینه
اگه من ساقه ی خشکم، به دریا دل نمی بندم
اگه بارون پربارم، به صحرا دل نمی بندم
با صداي امير آرام
پ.ن: اين آهنگ رو يادگاري از احسان دارم. ميشنومش، ياد خود احسان مي افتم
+ نوشته شده در شنبه نهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 2:2 توسط وحيد
|