يه شعر خوب - شماره 61
جان خوشست ، اما نمیخواهم که : جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد ، که آن گویم تو را
من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست ؟
هم تو خود فرما که : چونی ، تا چنان گویم تو را
جان من ، با آن که خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین ، که عمر جاودان گویم تو را
تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش
از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را
بس که میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم ، صد داستان گویم تو را
قصهٔ دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست
مشکلی دارم ، نمیدانم چه سان گویم تو را ؟
هر کجا رفتی ، هلالی ، عاقبت رسوا شدی
جای آن دارد که : رسوای جهان گویم تو را
هلالی جغتایی
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:25 توسط وحيد
|