شب یلدا
امشب، شب خوبی بود. یلدا و نوروز، مهمترین روزهای سالن برای من و بین این دو تا نوروز بسیار مهم تر. نمی خوام ادای این ایرانی های افراطی ناسیونالیست رو در بیارم. همیشه این دو مناسبت برام مقدس بودن. امروز با پیگیری های مجدانه بابا و یکی از بستگان که در زبان عوام بهش میگن پارتی یا بند "پ"، تونستیم علی رو برای شب یلدا بکشونیم خونه. دیشب زن داداشم اومده بود خونمون و با هم داشتیم وسایلی رو که باید برای شب یلدا می بردیم خونه زن داداشم اینا مهیا می کردیم. آخه اونا یه رسم دارن که داماد توی اولین یلدا، با آجیل و میوه و اونچه عرف شب یلداست، برن خونه عروس و شب یلدا رو اونجا باشن. شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت، مخصوصا خاطره علی از اون سرباز سوسول همدانی. زن داداش توی شام حجت رو تموم کرد. یه قیمه پخته بود محشر کبری. مونده بود قاشق و چنگال رو هم با خودم بخورم. آخر آخرش هم رسیدیم به فال حافظ. هر کی فالی گرفت و اینم شد فال من:
امروز مراسم تدفین بابای دوست عزیزم ذولی بود. بدبخت از انگلستان مجبور شده بود سریع خودشو برسونه واسه مراسم تدفین. دیشب هم شبی بود، اما نه برای من که برای امیر. خیلی دلم میخواد حرف بزنم، سعی میکنم بزنم.