روايتي نو از زندگي سرلشكر شهيد ابراهيم ثابت
ابراهيم ها، همه عاشقند

همسرش مي‌گويد: در مورد شخصيت همسرم هرگز اغراق نمي كنم. وقتي به شهادت رسيد، سربازانش گريه مي كردند و مي گفتند يتيم شديم. محبوبيت خاصي داشت. مديريت و فضايل ويژه اخلاقي، از او شخصيتي كم نظير ساخته بود. كمتر كسي را شبيه به او ديدم و هنوز باور نمي كنم او از ميان ما رفته باشد... بيست و شش سال از شهادت مردي كه در برابر گروهك هاي ضد انقلاب مردانه ايستاد و شهادت را به اسارت ترجيح داد،مي گذرد. به همين مناسبت پاي صحبت هاي همسر امير سرلشكر ابراهيم ثابت فرمانده 28 لشكر كردستان نشستيم تا از زبان او درباره ابراهيمي ديگر از ستاره هاي آسمان ايثار و شهادت بشنويم .

 زيارت خانه خدا را نپذيرفت چون ...

خانم كيهان جوكار، در گفتگو با خبرنگار نويد شاهد با معرفي همسرش گفت: ابراهيم متولد اسفند 1315 در تنكابن بود. در جواني وارد دانشكده افسري شد و پس از فارغ التحصيلي به شيراز منتقل شد. دوره عالي نظامي را در شيراز به پايان برد. از همان روزهاي اول جنگ به منطقه رفت و تا زمان شهادت(بيش از پنج سال) بي وفقه با دشمن جنگيد و فقط گاهي پس از چند ماه، يك هفته به مرخصي مي آمد ".او با اشاره به اينكه هميشه دلتنگ نبودن همسرش مي شده ، ادامه داد: گاهي به حضور طولاني اش در جبهه معترض مي شدم و به او مي گفتم:"مگر آنجا نقل و نبات پخش مي كنند؟ "كه ابراهيم پاسخ مي داده :"اگر من كه فرمانده ام خلاف كنم، چطور مي توانم اشتباهات پرسنلم را به آنان گوشزد كنم ؟ علاوه بر آن ، مملكت و دين در خطر است پس بايد برو". به گفته همسر شهيد ثابت ، دفاع از كشور آنقدر برايش مهم بود كه وقتي شرايط سفر به مكه مكرمه را برايش مهيا شد نپذيرفت؛ با اينكه آرزوي زيارت خانه خدا را داشت؛ گفت: اينجا واجب تر است.

 32 بار جابجايي در 23 سال زندگي !

همسر شهيد ثابت در بخشي ديگر از اين گفت وگو درباره زندگي شخصي شان گفت : "شهرام، آليس، آزيتا و محمد حاصل 23 سال و چهار ماه زندگي عاشقانه ما بودند كه اگر درياها مركب شوند و همه درختان كاغذ و قلم، از بيان كامل شرح حال زندگي ام با ابراهيم ناتوانم... در اين بيست و سه سال زندگي با ابراهيم، سي و دو بار خانه مان را به دليل ماموريت هايي كه داشت، عوض كرديم. شيراز، اهواز، تهران، شاهرود، منطقه نفت سفيد، بيرجند و ... ديگر شده بوديم خانه به دوش.

 فرمانده اي كه مي ماند تا سربازانش مرخصي بروند

همسر سرلشكر شهيد ابراهيم ثابت به بيان خاطره اي ديگر پرداخت و افزود : "نزديك سال نو بود. تماس گرفت و گفت شب عيد نمي توانم به خانه بيايم و در كنار شما باشم. اصرار كردم. گفت : خانم عزيزم اينجا خيلي از سربازها هستند كه تازه ازدواج كردند و دل خوشي و اميدشان به اين است شب عيد كنار نوعروس خود باشند. من و تو چند سال است كه با هم زندگي كرديم و مي توانيم صبر كنيم. بگذار من به جاي سربازان در پادگان بمانم ".به مناسبت هاي خانوادگي اهميت زيادي مي داد. جبهه و جنگ هم باعث نمي شد اين روزها از يادش برود و با فرستادن نامه و هديه خود را در شادي من و بچه ها شريك و سهيم مي كرد. اگر هم امكان فرستادن هديه برايش فراهم نبود، قول خريدش را در نامه به بچه ها مي داد.

 تافته اي جدا بافته

خانم جوكار در ادامه تاكيد كرد:"ابراهيم فقط يك همسر نبود، يك دوست و همراه و در يك كلام، تافته اي جدا بافته بود. از خودگذشتگي، تعهد به كار، همسر و فرزند، ادب، وقت شناسي و نظم وانضباط، از او يك معلم اخلاق ساخته بود. اخلاق و ادبش مثال زدني بود. يادم مي آيد آنقدر مبادي آداب و ماخوذ به حيا بود كه هنگام خداحافظي از پدر و مادرم، عقب عقب از خانه بيرون مي رفت و به آنها پشت نمي كرد. عواطف نابي داشت. بسيار دلسوز و مهربان بود. با اينكه چندين سال باهم زندگي كرده بوديم اما همچنان صميميت و عشق بين ما، حرف اول را مي زد. هنوز هم با گذشت زمان غم از دست دادن او برايم تازه است و اين داغ هرگز سرد نمي شود. بچه هايش را هم عاشقانه دوست داشت و نامه هايي سرشار از عشق و محبت براي من و آنها مي فرستاد ".

 زيباترين نامه دنيا

همسر فرمانده لشكر 28 كردستان ، يكي از نامه هاي شهيد خطاب به دخترش را به مناسبت فرارسيدن سال نو برايمان مي خواند كه بدين شرح است :

 دخترم آزيتا جان!

قشنگ نازنين! نازنينم! تو را از صميم قلب مي بوسم. اكنون كه سرماي سرد زمستان با تمام زشت و زيباييش خاموش مي شود، سرآغاز بازشدن برگ درختان و شكوفا شدن نوعروسان است كه تو نيز زيباترين! عمر جواني را در اين گلزار باغ پا مي گذاري. صداي قشنگ تو را در اين لحظات كه پايان گر شب سيه است، با كشيدن قلم روي كاغذ مي شنوم. چقدر زيبا صدايت را مي شنوم. مي گويد پدر- بابا شاد باش، مسرور باش كه دخترت با تمام وجود و قوا در سال جديد درس هايش را مي خواند و نمره ممتاز را دريافت مي كند. من هم حرف هاي تو را با جان مي خرم و با دقت گوش كردم. اگر چنانچه در سر سفره هفت سين ننشسته ام، عكسم را در كنار سفره قرار بده تا شريك خوشي هايت باشم. هديه ناقابلم را بپذير و در جشن تولدت خوش باش. در خاتمه تو را به خدا مي سپارم.

قربان تو پدرت21/12/60

 پاهايي كه به بند كشيده مي شد

خانم جوكار به ياد خاطره اي از مهرباني هاي بيكران همسرش مي افتد و شروع به بازگويي آن مي كند: "هوا در اهواز بسيار گرم بود. شب ها پشت بام مي خوابيديم. بند قنداق را برمي داشت و يك سر آن را به پاي خود مي بست و سر ديگرش را به پاي كودك مان كه نكند از اين پهلو به آن پهلو شود و با غلطيدن از پشت بام بيفتد. صبح هم كه مي خواست برود پادگان، بند را از پاي خود باز مي كرد و به پاي من مي بست ".

 يادگاران درخشان شهيد

خانم جوكار ادامه مي دهد: "نه تنها آزيتا بلكه هر سه فرزند ديگرم به خواسته پدرشان جامه عمل پوشاندند و با كوشش و تحصيل، هر يك داراي جايگاه مناسبي در عرصه علمي براي خود پيدا كردند. شهرام فرزند ارشدم (متولد سال 42) پس از اخذ مدرك دكترا در رشته دندانپزشكي از دانشگاه شهيد بهشتي، در سال 1373 براي تكميل تخصص خود به آمريكا مهاجرت كرد و هم اكنون در مطبش در ويرجينيا (ايالتي در شمال شرقي آمريكا) مشغول به مداواي بيماران است. آليس فرزند ديگرم كه دو سال بعد به دنيا آمد ، در انگلستان، مدرك كارشناسي ارشد خود را در رشته پزشكي گرفت و در حال حاضر مشغول به تدريس در مراكز عالي آموزشي و علمي كشورمان است. او موسس انجمن زيست شناسي استان فارس، عضو گروه زيست شناسي سازمان آموزش و پرورش اين استان و عضو گروه زيست شناسي ناحيه دو شيراز است. دخترم در سال 88 به عنوان نخبه شاهد در استان فارس انتخاب شد و سال گذشته توانست عضو برتر رشته ژنتيك در كشور شود. دختر ديگرم آزيتا (متولد سال 47) تحصيلات خود را در رشته پزشكي در دانشگاه تهران به پايان رساند و آخرين فرزندم محمد كه 29 سال دارد، هم اكنون دانشجوي كارشناسي ارشد مديريت بازرگاني است.

 سربازاني كه يتيم شدند

خانم جوكار در ادامه صحبتهايش اضافه مي كند: "در مورد شخصيت همسرم هرگز اغراق نمي كنم. وقتي به شهادت رسيد، سربازانش گريه مي كردند و مي گفتند يتيم شديم. محبوبيت خاصي داشت. مديريت و فضايل ويژه اخلاقي، از او شخصيتي كم نظير ساخته بود. كمتر كسي را شبيه به او ديدم و هنوز باور نمي كنم او از ميان ما رفته باشد. متاسفانه مسوولان فرهنگي در شناساندن و معرفي اين افراد كه از نظر اخلاقي و وطن دوستي نمونه و قهرمان بودند، كوتاهي مي كنند. اين شهدا مي توانند به عنوان الگوهايي مناسب در زندگي جوانان تعريف شوند؛ الگوهايي كه در همين نزديكي هستند ".

 حرفي كه تا پاي عمل رسيد

وقتي صحبت از نحوه شهادت سرلشكر كه به ميان مي آيد، خانم جوكار حال دگرگوني پيدا مي كند؛ گويي همين چند روز پيش با همسرش براي هميشه وداع كرده است. بغض گلو راه چشمانش را باراني مي كند و مي گويد: "آخرين بار شب عروسي دخترم بود كه ابراهيم را ديدم . آنقدر متعهد بود كه فقط به اندازه گرفتن يك عكس يادگاري به جشن عروسي آمد و بلافاصله هم رفت ".فرمانده لشكر 28 كردستان راهكاري براي سريع تر رسيدن مهمات به رزمندگان انديشيده بود . مي خواست جاده اي به طول دويست متر از منطقه قوچ سلطان به مريوان احداث كند تا مسير كوتاه تر شود . براي همين دائم سركشي مي كرد تا جاده هر چه سريعتر و به شيوه اي اصولي به بهره برداري برسد. سي و يكم فروردين ماه سال 65 مجددا براي بازديد از جاده عازم منطقه شد . همان موقع يكي از افسرهاي پست مهندسي براي گرفتن مرخصي تماس گرفته بود و اصرار داشت سرلشكر موافقت كند. اما ايشان قبول نمي كند و مي گويد پس از بازديد جاده موافقت خواهم كرد. بالاخره راهي مي شوند. پيچهاي جاده را پشت سر مي گذارند؛ به پيچ سوم كه مي رسند، متوجه مي شوند سنگ هاي بزرگي وسط جاده گذاشته شده و ماشين نمي تواند عبور كند. مي ايستند و راننده و افسر پست مهندسي پياده مي شوند. ناگهان كومله ها با صورتي پوشيده به آنها نزديك شده و مي گويند تسليم شويد . آن دو نفر تسليم مي شوند اما همسرم اين كار را نمي كند تا حرفي را كه هميشه به زيردستانش مي زد به پاي عمل بكشاند: "نظامي كسي است كه تن به اسارت ندهد". پس ازآن دو طرف شروع به تير اندازي مي كنند. ماشين جيپ ديگر شبيه به آبكش شده بود. ديگر تيري در تفنگ نمانده بود اما حاضر نشد دست از مبارزه بكشد و تسليم شود. پيكرش را كه آوردند، گلوله هايي در سمت چپ شقيقه و در دست چپش نشسته بود و چانه اش بوسيله قنداق تفنگ، له شده بود.همسر شهيد ثابت كلامش را اينگونه به پايان مي رساند : "از آن روزها سالها مي گذرد ولي من هنوز رفتنش را باور ندارم".