اگر ترس زائیده‌ی ناآگاهی به چیزهایی است که در اطراف‌مان می‌گذرد، باید بگویم “نوشتن” تنها چتری است که زیر آن احساس ایمنی می‌کنم؛ چتری که زیر آن واقعیت‌ها خودشان را برهنه می‌کنند. سی و چهار سال تمام، آن ساعت “وست اند واچ” و آن کتاب خاطرات برای من دو واقعیت مجزا بودند؛ بی‌هیچ ارتباطی با هم. (ساعت نشانه‌ی ذوق و ابتکار پدری بود مراقب وضع درسی فرزند، و کتاب خاطرات نشانه‌ی استعدادی که اگر محیط مناسبی می داشت نویسنده‌ای می‌شد شاید بزرگ). تنها در لحظه‌ی نوشتن همین سطرهاست که میان آن دو چیز مجزا، یعنی کتاب و ساعت، ارتباطی را کشف می‌کنم که راه می‌برد مرا به درک واقعیتی دیگر؛ واقعیتی دلهره‌آور؛ اینکه هستی من چیزی نبوده است مگر عرصه‌ی نبرد رویاهای متناقض پدر. نبردی که در آن برنده و بازنده هر دو یک نفرند؛ همان پدر. تسلایی اگر هست این است که میان آن همه چیز که گم شدند برای ابد، آن چتر گم شده شاید همین چتری باشد که حالا زیر سابه‌اش احساس ایمنی می‌کنم. برای من، نوشتن یعنی همین.

پايان داستان كوتاه "چتر، گربه و ديوار باريك" اثر رضا قاسمي

(اين پاراگراف شاهكار نويسندگيه، دوست دارم اگه شده يه پاراگراف اينجوري بنويسم، فقط يه پاراگراف)