خاطرات دوران آموزشي - قسمت 24
جمعه 31 شهريور 91 ساعت 22:
بالاخره روز موعد فرا رسيد و البته گذشت. روز 31 شهريور، روز رژه، روزي كه اين همه به خاطرش سختي كشيديم. صبح زود از خواب بيدار شديم. صبح زود يعني مثل هميشه و سر وقت، البته چون 30 شهريور ساعت ها يك ساعت به عقب كشيده شده بود، عملا يكساعت بيشتر از شب هاي قبل خوابيديم. بلافاصله بعد از نماز صبح صبحونه خورديم و از اونجا آماده براي رفتن به ميدون صبحگاه براي سوار شدن به اتوبوس ها و رفتن به شهر براي رژه داخل شهر. از صبح خيلي معطل شديم و توي شهر هم مثل صبح. رژه ما زياد طول نكشيد و بلافاصله به پادگان برگشتيم و بعدش بيكار بوديم. يادش بخير توي شهر و مسير رژه رو آب پاشي كرده بودن كه گرد و خاك بلند نشه وقتي پا مي كوبيم. يه جا وقتي پامو بلند كردم ديدم دارم كله پا ميشم، نگو آسفالت صاف صاف بود و خيسي زمين هم مزيد بر علت شده بود كه ضريب اصطكاك جنبشي به كمترين مقدار خودش برسه. به همه بچه ها از ساعت 14 اونروز تا ساعت 18 بعدازظهر فردا مرخصي دادن. تقريبا همه آسايشگاه ما به غير از من و حميد (كد 97) به مرخصي رفتن. بچه ها براي رفتن به مرخصي خيلي بهم اصرار كردن ولي واقعا حوصله شلوغي و رفت و آمد رو نداشتم و دوست نداشتم مال خودم باشم و تنها و آسوده توي تنهايي خودم سير كنم. بعد از ناهار كه چلوگوشت داشتيم مشغول خوندن كتاب "شاهرخ، حر انقلاب" شدم. خيلي از كتاب خوشم اومد، مخصوصا بعضي از لحظاتي كه تركيبي از گذشته و حال شاهرخ توش بود برام جذاب بود، مخصوصا خاطرات او و رضا كه مي گفتن پسر شاهرخه در حاليكه فرزند مهين بود. بعد از تموم شدن كتاب خوابيدم و حدود ساعت 7 بعد از ظهر، حميد منو بيدار كرد براي شام. بعدش رفتم حموم كه واقعا روشن شدم. بعد حموم رفتم بوفه و بستني و نوشابه زدم و خلاصه خوب از خودم پذيرايي كردم و توي اون هواي دل انگيز نيشابور، زير ماه قدم زدم و بعد بابك اومد و باهم پوتين ها رو واكس زديم و بعد در مورد فيلم با هم صحبت كرديم و قرار شد سمنان كه رسيديم در مورد تبادل فيلم با هم در ارتباط باشيم (كه توي واقعيت اتفاق نيافتاد).
امروز دوباره چند بار ياد ليلي افتادم. چندين و چند بار از صبح به يادش افتادم. ياد اون عكسش كه با روسري توي حياط ايستاده. با امير هم تماس داشتم در مورد كار آسانسور كه تهران بود براي آسانسورهاي هيدروليك. بايد چراغ رو خاموش كنم چون بچه ها خواب هستند. فردا هم صبحگاه مشترك داريم و تولد استاد شجريانه. دوست دارم خاطرات امشب رو به ياد ليلي تموم كنم.
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 13:21 توسط وحيد
|