خاطرات دوران آموزشي - قسمت 33
اين قسمت رو از داخل دفترچه آبي مي نويسم:
91/07/08:
اولين بارون پادگان. هوا فوق العادست. خورشيد زده ولي پشت ابرهاست. بوي خاك بارون خورده مياد. ديشب به خونه و امير و وحيد زنگ زدم. ياد ليلي. پست 2 تا 4 صبح با علي فياض. هواي ديشب هم عالي بود. برگشت از نون و ريحون، مسير مشهد تا نيشابور با راننده سرخسي که بچه ها دهنشو سرويس كردن. دلم آهنگ هاي هوشنگ كامكار رو ميخواد. آهنگ مهستي توي آسايشگاه و موسيقي چارتار.
كلاس تاكتيك حسيني و عوض كردن لباس از بس هوا دم داشت و خوابيدن روي زمين خيس در حال بارون نم نم كه دقيقا يه ديقه بعدش سريع شد. بعد از طهر يه ساعتي خوابيدم كه دوباره سليماني اومد بيدارمون كنه. بعدش به خطمون كرد و يه خورده بشين پاشو داد بهمون. بچه ها منتظر پاس امشب هستن. بچه ها دارن آهنگ "بگو كجايي" كورس سرهنگ زاده رو ميخونن. ياد ميرزا افتادم. قبل از خواب و حين ناهار كتاب شهيد همت رو خوندم. خاطراتش با همسرش خيلي خوب بود.
91/07/09:
بچه ها تاريخ رو دقيق ميدونن. همه حساب روزهاي گذشته و مونده رو دقيق دارن. شايد هيچ وقت توي كل زندگيشون اينجور آمار تاريخ رو نداشتن و نخواهند داشت.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 19:19 توسط وحيد
|