خاطرات دوران آموزشي - قسمت 34
جمعه 91/07/14 ساعت 20:10:
چند روزيه كه ننوشتم. واقعا دست و دلم نميره. خيلي خلاصه از ديروز و امروز مي نويسم. ديروز آمادگي جسماني داشتيم كه دوي 3600 متر رو رفتيم. خوب بود. زير 15 ديقه رفتم. بعد تاكتيك (دو تا كلاس بود پشت سر هم). ساعت اول امتحان و بعد با آقاي عسگران و بعد بچه ها رفتن مرخصي و من موندم. ساعت 4 عصر بيدار شدم و خودم رو رسوندم به رضواني داخل شهر. شرح كاملش رو مي نويسم. اما جاهايي كه رفتم:
خونه مادر پرويز مشكاتيان كه متاسفانه خونه نبود. دفتر مهندس اشرف زاده (داماد مشكاتيان) هم رفتيم ولي ايشون هم نبودن. مغازه سيد محمد علمدار كه فقط حس و حالشو من مي فهمم. مسجد جامع نيشابور (همين جايي كه نماز ميت پرويز مشكاتيان رو خوندن)، آب انبار، بازار و كاروانسراي نيشابور و ميدون خيام كه سنگ قبر سابق خيام اونجا بود. بعد با رضواني رفتيم يه جايي به نام "راز نيلوفر" كه يه فيروزه فروشي شيك و درجه يك بود.
امروز هم گذشت. رفتم حموم. مراقب خودم هستم تا اين وضع ناپايدار جسميم بهتر شه. ديروز به همه زنگ زدم؛طاهر و امير و رضا. وحيد نبود كه امروز بهش زنگيدم. دلم براي ساناز و آنا تنگ شده. به مامان كه امروز زنگ زدم گفت شام عمو يوسف و سانازشون ميان خونمون.
يه چيز جالب كه امروز توي حموم اتفاق افتاد اين بود كه داشتم آهنگ "ليلي آي ليلي" شهرام ناظري رو ميخوندم كه يه دفعه ديدم يه نفر داره اصل آهنگ كرديش رو ميخونه. ازش پرسيدم كرده كه گفت آره و آوردمش توي آسايشگاه. بعد شعر كردي اون ترانه رو به همراه ترجمش برام نوشت. امروز پادگان خيلي خلوت بود. نماز صبح خوابم برد. نماز ظهر و مغرب و عشا رو به جماعت خونديم، ولي خيلي كم بوديم. صبح بعد از خوردن صبحونه كه مرباي هويج و كره بود كمي كتاب صياد رو خوندم و حدود ساعت 7 خوابيدم تا نماز ظهر و بعد رفتم ناهار كه چلوگوشت داشتيم با ماست. انقدر برام گوش ريخته بود يارو كه اضافشو دادم حميد (كد 97).
از روز چهارشنبه چيزي يادم نمياد. فقط يادم مياد ساعت اول آمادگي جسماني داشتيم كه دوي 60 متر رو امتحان داديم. حالا اگه حسين اومد ازش مي پرسم چهارشنبه چه كرديم.
الان آهنگ گل پونه هاي ايرج بسطامي داره پخش ميشه. دلم براي حسين و دكتر علي تنگ شده، بعدش ايرج و علي فياض. حسين موجود جالبيه. خيلي با هم اخت شديم و صميمي. الان بابك پيش منه. قراره بريم يه دور كوچيك بزنيم بعد بريم بكپيم.
الان آهنگ گل پونه هاي ايرج بسطامي داره پخش ميشه. دلم براي حسين و دكتر علي تنگ شده، بعدش ايرج و علي فياض. حسين موجود جالبيه. خيلي با هم اخت شديم و صميمي. الان بابك پيش منه. قراره بريم يه دور كوچيك بزنيم بعد بريم بكپيم.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 19:32 توسط وحيد
|