لیلی
دقیقا پارسال این موقع توی اتاق پشتی خونه سابق دراز کشیده بودم، چشمام به درب ورودی خونه خیره شده بود. سایه متحرک برگ های سوزنی درختای کاج جلوی درمون که دایی محمدهادی خدابیامرز اونا رو کاشته بود، روی شیشه درب ورودی در حال رقص بود. خوابم نمیومد، راستش بابت سربازی استرس داشتم ولی زیاد نبود، استرس اصلی یه چیز دیگه بود. شماره ای که sms هام بهش نمی رسید، نه اون شب که تا 2-3 روز بعد هم خاموش بود و هیچی بهش نمی رسید، همین طور که من بهش نرسیدم. پارسال این موقع فقط او می تونست همه چی رو آروم کنه، اویی که دیگه نبود، نه خودش، نه صداش، نه حتی آهنگ پیشوازش. امشب صداشو بعد مدت ها شنیدم، شاید به اندازه 7-8 ثانیه، ولی برای یکی که همیشه منتظره، بهترین هدیست. صدایی که با یه تاخیر دقیقا یه ساله رسید. یادت بخیر لیلی.
+ نوشته شده در جمعه یکم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 2:25 توسط وحيد
|