لیلی
دقیقا پارسال این موقع توی اتاق پشتی خونه سابق دراز کشیده بودم، چشمام به درب ورودی خونه خیره شده بود. سایه متحرک برگ های سوزنی درختای کاج جلوی درمون که دایی محمدهادی خدابیامرز اونا رو کاشته بود، روی شیشه درب ورودی در حال رقص بود. خوابم نمیومد، راستش بابت سربازی استرس داشتم ولی زیاد نبود، استرس اصلی یه چیز دیگه بود. شماره ای که sms هام بهش نمی رسید، نه اون شب که تا 2-3 روز بعد هم خاموش بود و هیچی بهش نمی رسید، همین طور که من بهش نرسیدم. پارسال این موقع فقط او می تونست همه چی رو آروم کنه، اویی که دیگه نبود، نه خودش، نه صداش، نه حتی آهنگ پیشوازش. امشب صداشو بعد مدت ها شنیدم، شاید به اندازه 7-8 ثانیه، ولی برای یکی که همیشه منتظره، بهترین هدیست. صدایی که با یه تاخیر دقیقا یه ساله رسید. یادت بخیر لیلی.
نامه هایی به لیلی - نامه دوم

دوستدار شما
وحيد
نامه هایی به لیلی - نامه اول
فرستتده : کوچه دلواپسی ها، بن بست سرنوشت
دوستدارت وحید
لیلی حرف نمی زنه!
و من در حال عذاب شدنم...
بهترین رایحه دنیا!
امشب فهمیدم چه بویی بیشتر از همه بوها منو دیوونه میکنه، منو میبره جاهایی که رفتن به اونجاها فقط برام درد دوری رو داره. دیروز سعیده برای علی کلی کادو به مناسبت تولدش خریده بود. علی اومد که کادوها رو باز کنه یه دفعه یه بویی تموم خونه رو پر کرد. منو میگی، انگار میخکوب شده باشم، حکم اعداممو داده باشن دستم، ماتم برده بود. دو روزه به علی میگم اسم این ادکلن رو از سعیده بپرس. تازه پرسید و بهم گفت. اسمش این بود: raindrops
یه شعر خوب - شماره 23
يكي را دوست مي دارم ، ولي افسوس او هرگز نمي داند
نگاهش مي كنم ،شايد بخواند از نگاه من ، كه او را دوست دارم
ولي افسوس او هرگز نگاهم را نمي خواند ‹ و ا ي ›
به برگ گل نوشتم من ، كه او را دوست مي دارم
ولي افسوس ، او گل را به زلف كودكي آويخت ، تا او را بخنداند
صبا را ديدم و گفتم صبا ، دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم ، تو را من دوست مي دارم
ولي ناگه ، ز ابر تيره برقي جست و روي ماه تابان را بپوشانيد
من به خاكستر نشيني ، عادت ديرينه دارم
سينه مالا مال درد ، اما دلي بي كينه دارم
پاكبازم من ولي ، در آرزويم عشق بازي
مثل هر جنبنده اي ، من هم دلي در سينه دارم
من عاشق ، عاشق شدنم
در كدامين مكتب و مذهب ، جرم است پاكبازي
در جهان ، صدها هزاران پاكباز ، در سينه دارم
كار هر كس نيست مكتب داري اين پاكبازان
هديه از سلطان عشق ، بر هر دو پايم پينه دارم
من عاشق ، عاشق شدنم
من از بيراهه هاي هله بر مي گردم و آواز شب دارم
هزار و يك شبي ديگر ، نگفته زير لب دارم
مثال كوره مي سوزد تنم از عشق ، اميد طَرب دارم
حديث تازه اي از عشق مردان حَرب دارم
من عاشق عاشق شدنم ، من عاشق عاشق شدنم
برای بویی که منو یاد ....
دیدی چقدر با بوهای مختلف خاطره داری؟ میبرنت جاهایی که جن هم نمی تونه ببردت. مثلا خوشبو کننده ماشین امیر که هر بار بوش میخوره تو دماغم، ناخودآگاه باید اونو ببوسمش.
و باز هم برای لیلی!
دانی که چیست دولت؟
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
دیشب دیدمش. خیلی خوب بودیم... خیلی...
تا اون روز
چشم تو چشم
وقتی موهاتو نوازش میکنم
کاش واژه ها انقدر کم نمی آوردند!
Infinity
اما...
انگار جبر زندگی دست بردار نیست
دوباره با خون دل آنها را از نو بنا میکنم
زمان می گذرد و افیون فراموشی مرا به ورطه اختیار می کشاند
اما...
انگار قاصری هستی ابدی
بی گناه و بیگانه
تو را به بیدادگاه روزمرگی می برند
و حکم مانند همیشه مشخص
بی هیچ یار و یاور
محکوم به بودن و پذیرفتن آنچه نمی توانی تغییرش بدهی
مگر چه میخواهم؟ آری مگر چه میخواهم؟
جز سرپناهی برای سیر در ابدیت
پس چرا دستهایت را از من دریغ کرده ای؟
چه شب ها که بی تو خود را خسته و نالان به صبح رسانده ام
برای آنکه دوباره از سپیده دمان تا شامگاه دلقکی باشم برای دردهای مردم
شب های سرد کوهستان
هنگامه ای که سرما طریق پس و پیش را از من ربوده بود
هنگامه ای که تاریکی کوهستان چون سیاهی دالان مرگ می مانست
هنگامه ای که نبودنت مرا به سان کودکی گمشده در ناشناسان میکرد
تو کجا بودی؟
من برای تو کجا بودم؟
ماجرا چیست؟
هیچ نمی دانم
هیچ نمی دانم
هیچ...
تمام دانسته هایم در ندانسته هایم خلاصه شده است
کجایی؟
تو را کم دارم
بیا بانو
بیا
بیا
......
......
......
بوي ليلي!
تموم خونه بوي تو رو داره ميده. امروز كه اومدم بالا، بوي كيفت تموم خونه رو پر كرده بود. چه لذتي بالاتر از اينكه ديدمت و چشمام افتاد به زيباترين چشماي عالم و چقدر دلم گرفت وقتي رفتي. من خيلي خوشبختم بانو و چه موسيقي زيباتر از "گريه بيد" لطفي كبير وقتي دارم در مورد تو حرف ميزنم و بهش گوش ميدم و شعر ناب حافظ براي همين لحظه كه انقدر قشنگه كه بايد همشو بولد ميكردم و همشو همين جور ساده گذاشتم:
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
برای لیلی زیبایم
آیا باید از سرنوشتى كه تو را
در پیش پایم قرار داد قدردانى كنم ؟
همان سرنوشتى كه باعث شد
در چشمهایت آب شوم
همان چشمهایى كه مرا در دریائى بی قرار غرق
و سیماى تو را بر چهره ام حك کرد
آن گونه که همه تورا در چشمهایم پیدا می کنند!
وحروف نام تو را در قلبم جای داد
و عشق تو را در خونم جارى کرد.
آآآه عشق من !
تو را به خدا به من بگو
آیا بعد از این همه عشق
عاقلانه است كه فراموشت كنم ؟
برای لیلی نازنینم
کاش میشد سمفونی زیبائیت را می توانسنم با آوایی غیر از سکوت بنویسم
کاش میشد تجسم چشمانت را به جای انتزاعی خیالی، با مکان و زمان می ساختم
کاش میشد عبادت وجود مقدست را از معبدهای اندوهناک ذهن به میان مردم آورم
کاش میشد به جای آنکه در زندان روحم تو را حبس کنم، تو را به اندیشه های انسانها می آوردم
کاش...
کاش...
کاش...
کاش...
کاش...
و همه زندگی من در آرزوی شدن های بالا خلاصه شده است
برای لیلی

دیشب خوابتو دیدم، با هم بودیم، مثل قدیما. سرت روی شونه هام بود و گفتی نمی خوای بریم خونه. حداقلش اینه که خودتو نمی تونم تو بیداری ببینم، تو خواب می تونم ببینمت. خوبیش هم اینه که هر وقت دلت بخواد میای و و قتی میای تا دوباره بیای یه مدت طولانی طول می کشه. بازم خوبه خواب با من سر لج ندارخ و میای. یاد شعر مولانا افتادم که میگه:
از نجيب محفوظ براي ليلي به یاد دوستي سابق!

ترانه اي كه چند روزه توي گوشم صدا ميكنه و لبام زمزمش ميكنن!
فال قهوه
با صدای شادمهر
ترانه : نیلوفر لاری پور
پی اسمتو می گشتم
ته یه فنجون خالی
دنبال یه طرح تازه
یه تبسم خیالی
فنجونای لب پریده
قهوه های نیمه خورده
من و عشقی که واسه
همیشه مرده
دل به عشق تو سپرده
فال تو رنگ فریب
و گریه های عاشقونست
فال من طنین آخرین ترانست
رنگ قهوه ای چشمات رنگ خوابه
که تا شهر بی نهایت منو برده
اونجا که آخر عشقه
اونجا که مرز سرابه
برای لیلی در همین لحظه
چرا درا رو بستی؟
چرا پنجره ها رو بستی؟
پرده ها رو چرا کشیدی؟
حالا من غریبه
ولی چرا
جهان باید از دیدن روی مات
از شنیدن صدای دلنشینت
از دیدن چشمهای جادییت
محروم بشه؟
خوب باش عزیز
خوب باش لیلی
کجایی بانو؟
دلنوشته های لحظه ای

همین که پایین نوشته
برای خنده هات تنگ شده
برای بوسیدن لبات
برای دست کشیدن به موهای خوشبوت
برای گرفتن دستای ظریفت توی دستام
برای دوستت دارم گفتنای وقت و بی وقتم به تو
برای شب بخیر گفتنام به تو
برای "همین الان حرکت کردم" و "همین الان رسیدم" وقتی میرفتم خارج شهر
برای ....
برای چشمات بانو
دلم تنگ شده بانو
به چشمات قسم دلم تنگ شده برات