خواب ليلي!

ديشب با ليلي حرف زدم، خيلي زياد. از هر دري حرف زديم. از زندگيش گفت و از خونه جديدشون، از همه چي. امروز ناخواسته كوك كوك بودم مثل هميشه وقتي با هم خوب بوديم. امروز عصر كه خوابيدم خوابشو ديدم. اتفاقات داشت توي خونه عمه مي افتاد. خيلي خواستني شده بود، مثل هميشه. حرف هايي بهم زد كه هميشه منتظرش بودم. 

لیلی

دقیقا پارسال این موقع توی اتاق پشتی خونه سابق دراز کشیده بودم، چشمام به درب ورودی خونه خیره شده بود. سایه متحرک برگ های سوزنی درختای کاج جلوی درمون که دایی محمدهادی خدابیامرز اونا رو کاشته بود، روی شیشه درب ورودی در حال رقص بود. خوابم نمیومد، راستش بابت سربازی استرس داشتم ولی زیاد نبود، استرس اصلی یه چیز دیگه بود. شماره ای که sms هام بهش نمی رسید، نه اون شب که تا 2-3 روز بعد هم خاموش بود و هیچی بهش نمی رسید، همین طور که من بهش نرسیدم. پارسال این موقع فقط او می تونست همه چی رو آروم کنه، اویی که دیگه نبود، نه خودش، نه صداش، نه حتی آهنگ پیشوازش. امشب صداشو بعد مدت ها شنیدم، شاید به اندازه 7-8 ثانیه، ولی برای یکی که همیشه منتظره، بهترین هدیست. صدایی که با یه تاخیر دقیقا یه ساله رسید. یادت بخیر لیلی.

نامه هایی به لیلی - نامه دوم

















فرستتده : کوچه دلواپسی ها، بن بست سرنوشت 
گیرنده : کوچه آن و آن، ترنم ۱۵، برسد به دست لیلی 
سلام 
نوشته بوديد نمي توانيد ببخشيد، نوشته بوديد بايد از ته دل بخشيد، نوشته بوديد دلتان شكسته است. بانوي من! همه حرف هايتان قبول. مگر از شما خواسته اي از براي خود داشته ام؟ مگر چه مي خواهم؟ آري، مگر خواسته اي جز سلامتي شما دارم؟ من انتظار هيچ ندارم، جز كتار گذاشتن حبس خود. نگران حال شما هستم. مرحمت فرموده با خبرهاي خوب، بنده را از نگراني رها فرماييد.
دوستدار شما
وحيد

نامه هایی به لیلی - نامه اول




















فرستتده : کوچه دلواپسی ها، بن بست سرنوشت 
گیرنده : کوچه آن و آن، ترنم ۱۵، برسد به دست لیلی 
سلام 
یادته گفتم نادر ابراهیمی یه سری نامه به همسرش نوشته؟ این اولین نامه منه برای تو. امیدوارم بخونیشون. برای اولین نامه وارد جزییات نمیشم. دوست دارم نامه هام مثل نادر ابراهیمی کوتاه باشن. ازت میخوام خودت درد خودتو بیشتر نکنی. حرف های امروزت رگه هایی از سوءبرداشت داشت. نمیخوام دنبال مقصر و این چیزا بگردیم. من خواسته ای ازت ندارم جز سلامتی خودت. با من سر لج داری، ازم دلخوری، بهم شک داری و ... همه و همه قبول، فقط با خودت لج نکن، با سلامتی خودت. من نگران حال توام. باز هم برات می نویسم.
دوستدارت وحید

لیلی حرف نمی زنه!

بدترین عذاب سکوته...
و من در حال عذاب شدنم...

بهترین رایحه دنیا!

امشب فهمیدم چه بویی بیشتر از همه بوها منو دیوونه میکنه، منو میبره جاهایی که رفتن به اونجاها فقط برام درد دوری رو داره. دیروز سعیده برای علی کلی کادو به مناسبت تولدش خریده بود. علی اومد که کادوها رو باز کنه یه دفعه یه بویی تموم خونه رو پر کرد. منو میگی، انگار میخکوب شده باشم، حکم اعداممو داده باشن دستم، ماتم برده بود. دو روزه به علی میگم اسم این ادکلن رو از سعیده بپرس. تازه پرسید و بهم گفت. اسمش این بود: raindrops

یه شعر خوب - شماره 23

يكي را دوست مي دارم ، ولي افسوس او هرگز نمي داند
نگاهش مي كنم ،شايد بخواند از نگاه من ، كه او را دوست دارم
ولي افسوس او هرگز نگاهم را نمي خواند ‹ و ا ي ›

به برگ گل نوشتم من ، كه او را دوست مي دارم
ولي افسوس ، او گل را به زلف كودكي آويخت ، تا او را بخنداند
صبا را ديدم و گفتم صبا ، دستم به دامانت 
بگو از من به دلدارم ، تو را من دوست مي دارم
ولي ناگه ، ز ابر تيره برقي جست و روي ماه تابان را بپوشانيد

من به خاكستر نشيني ، عادت ديرينه دارم
سينه مالا مال درد ، اما دلي بي كينه دارم
پاكبازم من ولي ، در آرزويم عشق بازي
مثل هر جنبنده اي ، من هم دلي در سينه دارم
من عاشق ، عاشق شدنم
در كدامين مكتب و مذهب ، جرم است پاكبازي
در جهان ، صدها هزاران پاكباز ، در سينه دارم
كار هر كس نيست مكتب داري اين پاكبازان
هديه از سلطان عشق ، بر هر دو پايم پينه دارم
من عاشق ، عاشق شدنم
من از بيراهه هاي هله بر مي گردم و آواز شب دارم
هزار و يك شبي ديگر ، نگفته زير لب دارم
مثال كوره مي سوزد تنم از عشق ، اميد طَرب دارم
حديث تازه اي از عشق مردان حَرب دارم
من عاشق عاشق شدنم ، من عاشق عاشق شدنم

مسعود امینی

برای بویی که منو یاد ....

دیدی چقدر با بوهای مختلف خاطره داری؟ میبرنت جاهایی که جن هم نمی تونه ببردت. مثلا خوشبو کننده ماشین امیر که هر بار بوش میخوره تو دماغم، ناخودآگاه باید اونو ببوسمش.

و باز هم برای لیلی!

امشب خیلی دلم میخواست بهت اس بزنم و یه چیزی بت بگم، اما نتونستم با خودم کنار بیام. چند بار خوشبو کننده ماشین رو به یادت بوییدم و بوسیدم. امشب خیلی دلم برات تنگ شد. نمیشه که بندازمت دور، دلمه، چی کار کنم؟ اون هم خاطره ها و لحظه های خوب رو که نمی تونم بش بگم فراموش کنه. آره امشب دلم میخواست توی هوای محشر جنوب سمنان با تمام وجود فریاد بزنم: ...... دوستت دارم. ولی نشد و به تو هم نگفتم. 
امشب شب دیدار یاران بود: محسن کساییان و محمدرضا عمادی توی سنگسر و احسان هم که با من و امیر بود. شبی پرخاطره و شبی با اتفاقات تماما تصادفی.
لیلی! وقتی امیر آهنگ موسیقی فیلم باباعزیز رو گذاشت نمی تونستم بهت فکر نکنم. تا قبلش به هیچ چی فکر نمی کردم، به هیچی. تار علیزاده توی بیات اصفهان هم که قبلش گذاشته بودم مزید بر علت شد تا امشب ناخواسته همه چیز برخلاف روزهای قبل به سمت تو پیش بره و تو بشی حدیث نفس امشبم، اونم تنهای تنها توی فکرم با تمام زیباییت. دلم میخواست موهاتو نوازش کنم، ببوسمت و تو چشات نگاه کنم و بگم خیلی دوستت دارم، ولی ..... 

دانی که چیست دولت؟

همه چی خوبه... همه چی...
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
دیشب دیدمش. خیلی خوب بودیم... خیلی... 

تا اون روز

با تو
چشم تو چشم
وقتی موهاتو نوازش میکنم
کاش واژه ها انقدر کم نمی آوردند!

Infinity

دیوارهایم را خراب می کنند
اما...
انگار جبر زندگی دست بردار نیست
دوباره با خون دل آنها را از نو بنا میکنم
زمان می گذرد و افیون فراموشی مرا به ورطه اختیار می کشاند
اما...
انگار قاصری هستی ابدی
بی گناه و بیگانه
تو را به بیدادگاه روزمرگی می برند
و حکم مانند همیشه مشخص
بی هیچ یار و یاور
محکوم به بودن و پذیرفتن آنچه نمی توانی تغییرش بدهی
مگر چه میخواهم؟ آری مگر چه میخواهم؟
جز سرپناهی برای سیر در ابدیت
پس چرا دستهایت را از من دریغ کرده ای؟
چه شب ها که بی تو خود را خسته و نالان به صبح رسانده ام
برای آنکه دوباره از سپیده دمان تا شامگاه دلقکی باشم برای دردهای مردم
شب های سرد کوهستان
هنگامه ای که سرما طریق پس و پیش را از من ربوده بود
هنگامه ای که تاریکی کوهستان چون سیاهی دالان مرگ می مانست
هنگامه ای که نبودنت مرا به سان کودکی گمشده در ناشناسان میکرد
تو کجا بودی؟
من برای تو کجا بودم؟
ماجرا چیست؟
هیچ نمی دانم
هیچ نمی دانم
هیچ...
تمام دانسته هایم در ندانسته هایم خلاصه شده است
کجایی؟
تو را کم دارم
بیا بانو
بیا
بیا
......
......
......
 


بوي ليلي!

تموم خونه بوي تو رو داره ميده. امروز كه اومدم بالا، بوي كيفت تموم خونه رو پر كرده بود. چه لذتي بالاتر از اينكه ديدمت و چشمام افتاد به زيباترين چشماي عالم و چقدر دلم گرفت وقتي رفتي. من خيلي خوشبختم بانو و چه موسيقي زيباتر از "گريه بيد" لطفي كبير وقتي دارم در مورد تو حرف ميزنم و بهش گوش ميدم و شعر ناب حافظ براي همين لحظه كه انقدر قشنگه كه بايد همشو بولد ميكردم و همشو همين جور ساده گذاشتم:

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع 
روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست 
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع 
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد 
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع 
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو 
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع 
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست 
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع 
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست 
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع 
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است 
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع 
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت 
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع 
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو 
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع 
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین 
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع 
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت 
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

برای لیلی زیبایم


لازم نیست دنیا دیده باشد
همین که خواب تو را ببیند
دنیایی را دیده است

عباس صفـاری





لازم نیست دنیا دیده باشد
همین که خواب تو را ببیند
دنیایی را دیده است

عباس صفـاری














برای لیلی زیبایم

نمى دانم چه کار باید كنم ؟
آیا باید از سرنوشتى كه تو را
در پیش پایم قرار داد قدردانى كنم ؟
همان سرنوشتى كه باعث شد
در چشمهایت آب شوم
همان چشمهایى كه مرا در دریائى بی قرار غرق
و سیماى تو را بر چهره ام حك کرد
آن گونه که همه تورا در چشمهایم پیدا می کنند!
وحروف نام تو را در قلبم جای داد
و عشق تو را در خونم جارى کرد.
آآآه عشق من !
تو را به خدا به من بگو
آیا بعد از این همه عشق
عاقلانه است كه فراموشت كنم ؟

برای لیلی نازنینم

کاش میشد شکوه محبتت را به جای سه نقطه ناپایان، با کلمات نوشت
کاش میشد سمفونی زیبائیت را می توانسنم با آوایی غیر از سکوت بنویسم
کاش میشد تجسم چشمانت را به جای انتزاعی خیالی، با مکان و زمان می ساختم
کاش میشد عبادت وجود مقدست را از معبدهای اندوهناک ذهن به میان مردم آورم
کاش میشد به جای آنکه در زندان روحم تو را حبس کنم، تو را به اندیشه های انسانها می آوردم
کاش...
کاش...
کاش...
کاش...
کاش...
و همه زندگی من در آرزوی شدن های بالا خلاصه شده است

برای لیلی



دیشب خوابتو دیدم، با هم بودیم، مثل قدیما. سرت روی شونه هام بود و گفتی نمی خوای بریم خونه. حداقلش اینه که خودتو نمی تونم تو بیداری ببینم، تو خواب می تونم ببینمت. خوبیش هم اینه که هر وقت دلت بخواد میای و و قتی میای تا دوباره بیای یه مدت طولانی طول می کشه. بازم خوبه خواب با من سر لج ندارخ و میای. یاد شعر مولانا افتادم که میگه:

من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم
که آن درد به صد هزار درمان ندهم

امروز دارم میرم شاهرود. یادته یه باری که با هم رفتیم و شد اولین و آخرین سفر تکیمون؟ یادته اولش چقدر خندیدیم و داد و بیداد کردیم و برگشتنی چقدر گریه کردی؟ یادته چه چیزایی بهم گفتی؟ من رو قولهام وایستادم و هنوزم هستم، نکنه تو فراموش کردی؟ میرم و برمی گردم و مواظب خودم هستم. فدات. فعلا بای

از نجيب محفوظ براي ليلي به یاد دوستي سابق!


موقعي مرا ببوس كه دوستم داشته باشي و چيزي جز عشق من، مشغولت نكرده باشد
از كتاب "روز قتل رييس جمهور" اثر "نجيب محفوظ"
(كاش همه دوست داشتن ها و ابراز احساساتمون از بوسه و دست توي دست گذاشتنامون تا سكس، فقط و فقط وقتي باشه كه واقعا فقط تو فكر همديگه باشيم، نه اينكه كسي رو ببوسيم و توي ذهنمون مجسم كنيم كه داريم شخص ديگه اي رو مي بوسيم و الحق كه بدترين سكس، سكس ذهنيه. اين پست رو به عنوان دادخواستي به درگاه عدالت بشري نوشتم وگرنه شكايتي از ليلي ندارم. اصلا نمي خوام توي اين دادخواست كسي محكوم بشه، فقط ميخوام بدونم چند درصد رفتاراي ليلي واقعي بود و چند درصدشون تظاهر و آيا وقتي جسمش كنارم بود واقعا فكرش و روحش هم پيشم بود يا نه؟ كاش يه روز جواب اين سوال رو دقيق دقيق بدونم.همين!)

ترانه اي كه چند روزه توي گوشم صدا ميكنه و لبام زمزمش ميكنن!

فال قهوه
با صدای شادمهر
ترانه : نیلوفر لاری پور

پی اسمتو می گشتم
ته یه فنجون خالی
دنبال یه طرح تازه
یه تبسم خیالی
فنجونای لب پریده
قهوه های نیمه خورده
من و عشقی که واسه
همیشه مرده
دل به عشق تو سپرده
فال تو رنگ فریب
و گریه های عاشقونست
فال من طنین آخرین ترانست
رنگ قهوه ای چشمات رنگ خوابه
که تا شهر بی نهایت منو برده
اونجا که آخر عشقه
اونجا که مرز سرابه

برای لیلی در همین لحظه

خوب باش بانو
چرا درا رو بستی؟
چرا پنجره ها رو بستی؟
پرده ها رو چرا کشیدی؟
حالا من غریبه
ولی چرا
جهان باید از دیدن روی مات
از شنیدن صدای دلنشینت
از دیدن چشمهای جادییت
محروم بشه؟
خوب باش عزیز
خوب باش لیلی

کجایی بانو؟

تنها، توی زیرزمین خونه امیرشون، صدای مادری که با بچش حرف میزنه و بازی میکنه از دیوار کناری داره میاد، شاملو داره میگه:

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت

فقط و فقط به تو فکر میکنم، شاید دلت می خواست یکی رو گیر بیاری و سحرش کنی و مهر خودتو بندازی به دلش. از اینکه مهرتونو انداختید به دلم یه دنیا سپاس، انقدر سپاس که تا قیام قیامت برای این محبت براتون سجده کنم بازم نمیشه لطفتونو جبران کرد بانو، ولی رفتن رسمش نبود به خدا. روا نبود خودت بری و یادگارت بمونه. درد دوری و فراقت شده قشنگترین یادگاری تو:

من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صدهزار درمان ندهم

بانوی من!
دوستت دارم

دلنوشته های لحظه ای



یعنی تو یه دفعه هم دلت تنگ نمیشه؟ آدم واسه حیوون خونگیشم شده دلش تنگ میشه، حیوون چیه، واسه یه تیکه سنگ، یه مجسمه، یه ساختمون قدیمی، خونه سابق آدم، ولی ... راستی دلت تنگ نمیشه؟ دلیلش چیه؟ غرور؟ انتقام؟ چزوندن من یا اینکه میخوای چیزی رو به خودت ثابت کنی؟ نکنه این کار جزو عادات و رفتاراته؟ 
بی خیال... هر چی که هست خواستم بگم دلم تنگ شده برات خانم زیبا. تو چی؟ 

همین که پایین نوشته

لیلی دلم:
برای خنده هات تنگ شده
برای بوسیدن لبات
برای دست کشیدن به موهای خوشبوت
برای گرفتن دستای ظریفت توی دستام
برای دوستت دارم گفتنای وقت و بی وقتم به تو
برای شب بخیر گفتنام به تو
برای "همین الان حرکت کردم" و "همین الان رسیدم" وقتی میرفتم خارج شهر
برای ....
برای چشمات بانو
دلم تنگ شده بانو
به چشمات قسم دلم تنگ شده برات