براي آجي!
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرين
افسوس كه آن گنج روان رهگذري بود
خود را بكش اي بلبل از اين رشك كه گل را
با ياد صبا وقت سحر جلوه گري بود
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرين
افسوس كه آن گنج روان رهگذري بود
خود را بكش اي بلبل از اين رشك كه گل را
با ياد صبا وقت سحر جلوه گري بود
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
به انضمام اين فايل صوتي كه 4-5 روزه فقط و فقط دارم اين ترك رو گوش ميدم كه از قضا در راست پنجگاهه!
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 23:48 توسط وحيد
|