نمی دونم چطور شروع کنم. حرف زیاده، موضوعاتش هم کاملا مختلف. از شاد شاد تا غم غم، مثل خود زندگی. دو شبی میشه که به اتفاق امیر و احسان، مثل همیشه، به صورت اتفاقی، تجربه ای جدیدی رو شروع کردیم که مثل همه تجربه های رفاقتیمون می مونه. طریقه پیاده سازیش هم خیلی سادست. یکی یه زری میزنه و با موافقت شدید سایرین مواجه میشه، به همین سادگی. یعنی رسما یه قلعه حیوانات در سایز کوچیکش بین ما وجود داره، با این تفاوت که جای خوک ها و گوسفنداش متغیره. دیشب و پریشب، من در نقش خوک رییس قلعه حیوانات و امیر و احسان، به سان گوسفندان قلعه حیوانات (از حق که نگذریم، گوسفندان فهیمی هستن) طرحی نو در تجربه های دوران مجردی در انداختیم و اگر به اصل تعمیم معتقد باشیم (همون طوری که توی تموم تجربه های دیگه گروهیمون مشاهده شده)، باید بگم احتمالا این روند نوپا، بارها و بارهای دیگه اتفاق می افته. آمین!
توی این دو شب اتفاقات خوبی افتاد که مهم ترینش، تحریک شدید حس نوشتنم بود. چون دسترسی به قلم و کاغذ نبود و معمولا به صورت مکانی و حضوری از سطح شهر دور می شدیم و میرفتیم وسط بیابون، تنها چیزی که برام مونده بود draft موبایلم بود که چند تا چیز نوشتم تا وقتی تونستم کاملشون کنم. چیزایی که پایین می بینید، کامل شده و تکامل یافته اون یادداشت های کوچیکه:
بیماری تشنگی:
نمی دونم چرا به این کلمه فکر کردم. اصلش هم از آب شور اومد که هر چی میخوری، بازم تشنه تر میشی. حالا اگه آب شور رو تعمیم بدیم به خیلی چیزایی که خودمون می دونیم و برای رفع تشنگی هامون ازش استفاده می کنیم، دعا می کنیم که مریضی تشنگی نداشته باشیم. این بیماری کم و زیاد نداره، یعنی اینکه اگه تشنه بودی و با یه چیز نامربوط عطش خودت رو برطرف کردی، تا همیشه به بیماری تشنگی (توی اون زمینه خاص) مبتلا شدی. بدی این بیماری هم اینه که با اینکه میدونی عطشت با نوشیدن اون آب خیالی بیشتر میشه، ولی بازم اونو مینوشی.
محور یه بعدی:
یه محور رو در نظر بگیر که دو تا نقطه روش مشخص شده. نقطه A و نقطه B. مثل شکل زیر:
نقطه B، نقطه آمال و آرزوهای توئه، ولی جات اونجا نیست. چون ظرفیتشو نداری و اگه داری بسیار محدود. توی اون نقطه پایدار نیستی. دقیقا مثل نقطه پیک منحنی پاسخ پله یه سیستم خطی که اورشوت داره. سیستم اون نقطه رو حس میکنه (نقطه B)، ولی آخرش توی یه نقطه دیگه ای که کمتر از اون پیک هست، به حد ماندگار خودش میرسه (نقطه A). نتیجه گیری اخلاقی اینکه ببین حد ماندگارت کجاست، نه نقطه پیکت. البته می تونی این دو تا رو به هم برسونی، ولی مهندسی کنترل میگه به بهای از دست دادن زمان و به بیان بهتر ایجاد لختی و تاخیر.
چه خوبه درختا حرف نمیزنن:
اینو به یاد سهراب و باغ گلستانه معروفش نوشتم. چون گلستانه خیلی از حرف های درونی سهراب رو میدونه. مطمئنم سهراب با درختای باغ گلستانه حرف میزد. وای به روزی که درختای گلستانه و هزاران گل و درخت دیگه به حرف بیان...
دستگاه راست پنجگاه:
به بیانی، عجیب ترین دستگاه موسیقی ایرانیه. چون تمام حالت ها رو توی خودش داره. مهم ترین نکتش اینه که توش یه جور تکامل دیده میشه. یه جور تکامل همراه با خلسه، یه جور تکامل که هنوز رگه هایی از ابهام هست، دقیقا احساس حضرت ابراهیم وقتی در مورد زنده کردن مرده ها از خدا پرسید. توی احوالات دو شب قبل، رفتم به نوشته محمدرضا لطفی توی آلبوم "چشمه نوش" فکر کردم. راست پنجگاه عجیبه. هم سرخوشی داره، هم تفکر، هم سرزندگی و شور، هم نشئگی و خلسه. عجیب دیشب به یاد قطعه "یاد" پیام جهانمانی بودم. راست پنجگاه متعادله و با اینکه بی نهایت شبیه ماهوره، ولی ماهور قسمت تفکر و حزن و خلسگی راست پنجگاه رو نداره.
دیشب ستاره ها قشنگ ترین هدیه های خدا بوذن، توی تاریکی محض کویر، دور از هیاهوی شهر و سه تا آدم که یکی میخواست با دیگری قسمتش کنه و یکی دیگه نمی خواست و یکی دیگه مثل همیشه توی سکوت خودش بود.
نوشته های بالام مثل تمام قسمت های سرخوشی دستگاه راست پنجگاه، حکایت از شادی داشت. عملا خود ماهور بود. جملات بعدیم، این متن رو راست پنجگاه میکنه:
عمو محمد، سرطان گرفته، از نوع بدخیمش. همه خودشونو باختن. مهم تر از همه خودش، بابا، عمو منصور و ... نمیدونم چرا همیشه توی مواقع غم باید کنار هم باشیم و به یاد هم. می دونم داداش به داداش چقدر همدیگرو دوست دارن، ولی هیچ وقت به روی هم نمیارن. چرا ما آدما فکر میکنیم، وقتی خیلی صریح ابراز محبت کنیم، چیزی ازمون کم میشه؟ چرا واقعا؟ به خدا هیچی نمیشه. مثل همه کارهایی که مثل آدم آهنی همیشه انجام میدیم و ازش نتیجه ای نمیگیریم، کافیه یه بار (فقط یه بار) امتحانش کنیم. آرزو میکنم عمو خوب بشه، با اینکه شرایط خیلی سخته، ولی کاش اتفاقاتی که داره الان می افته، تجربه ای بشه برای بعد و آرزو میکنم به فراموشی سپرده نشه. با تمام وجود حس میکنم، پایه های تمام خانواده پدری سست شده، مخصوصا وقتی علی از عکس العمل عمو منصور گفت. کاش تا زنده هستیم قدر همدیگرو بدونیم و چیزی برای همدیگه کم نذاریم. برای عموم دعا کنید. ممنون. همین!