وحید! بیشتر بنویس!
خاطره ها نگهبان می خواهند، تا آنها را بکر ودست نخورده نگه دارد
همان گونه که برای اولین بار در ذهن ثبت می شوند، همان بو... همان رنگ... همان صدا... همان اولین احساس... همان کیفیت اولین رخداد،
به دور از تمام دست اندازی ها، به دور از تمامی تغییرات، تعصب ها و قضاوت ها
دور از همه فراموشی ها و رنگ باختن ها،
آری خاطره ها نگهبان می خواهند.
92/8/26 ساعت 10:51
این نوشته ای بود که وحید توی فیسبوکش گذاشته بود. اگر زیبایی ای توی این نوشته وجود دارد، من بخشی از اون رو سهم خودم میدونم. آره، خیلی پرغرور میگم که بخشی از عظمت و زیبایی این نوشته مال منه، مثل عظمت و زیبایی تمام نوشته های امیر.
یاد دورانی می افتم که خیلی شدید، امیر و وحید رو ترغیب میکردم به نوشتن. امیر که می نویسه، انقدر خوب که من رو هم جا گذاشته (چقدر خودمو آدم حساب کردم اینجا!) و می بینم وحید هم مثل اون لاک پشت توی داستان مسابقه دوی خرگوش و لاک پشت، افتان و خیزان داره راه طی میکنه و با چیزی که ازش سراغ دارم میدونم میتونه من و امیر، دو خرگوش مست مغرور توی نوشتن رو بگیره. نوشتش منو یاد نوشته های رضا قاسمی انداخت. امیدوارم چشمه نویسندگی وحید هم بجوشه.
یاد دورانی می افتم که خیلی شدید، امیر و وحید رو ترغیب میکردم به نوشتن. امیر که می نویسه، انقدر خوب که من رو هم جا گذاشته (چقدر خودمو آدم حساب کردم اینجا!) و می بینم وحید هم مثل اون لاک پشت توی داستان مسابقه دوی خرگوش و لاک پشت، افتان و خیزان داره راه طی میکنه و با چیزی که ازش سراغ دارم میدونم میتونه من و امیر، دو خرگوش مست مغرور توی نوشتن رو بگیره. نوشتش منو یاد نوشته های رضا قاسمی انداخت. امیدوارم چشمه نویسندگی وحید هم بجوشه.
آمین!
+ نوشته شده در شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 1:18 توسط وحيد
|