آشنايي من با پرويز مشکاتيان مربوط است به نخستين سال هاي پس از انقلاب. اين آشنايي به وسيله دوستان عزيز ديرينم فريدون مشيري و علي هاشمي صورت گرفت و به دوستي و رفت وآمد خانوادگي انجاميد. در آن سال ها تازه و کم کم با موسيقي ايراني انس و الفت گرفته بودم زيرا در گذشته، در دوران دبيرستان و دانشگاه گوش من فقط به شنيدن موسيقي کلاسيک غربي عادت داشت و هنوز هم آثار باخ را به شدت دوست دارم. تقدير چنين بود که به تدريج پنجره ام به سوي بهشت موسيقي ايراني گشوده شد و با آن آشتي کردم و پس از آشنايي با پرويز مشکاتيان زيبايي آن را بيشتر درک کردم. پرويز در آن سال ها در اوج شکوفايي آهنگسازي بود که بهترين ها را براي شجريان ساخت و همچنين در اوج شادکامي در زندگي خانوادگي با همسرش بود که در يک سفر يک هفته يي خانوادگي به دعوت مهندس جهانگيري به کندلوس رفتيم. دوستان همراه عبارت بودند از؛ فريدون مشيري، علي هاشمي، بيژن بيژني و پرويز مشکاتيان و من با همسران مان که با خاطرات فراوان خوش همراه شد. در ارتفاعات کندلوس چادري زديم و آتشي عظيم افروختيم. غروب بود و نم نم باران. پرويز جلوي آتش و زير باران و بيرون از چادر ساعت ها سنتور نواخت. باران شدت گرفته بود. او همچنان سرخوش از لحظه هاي غروب غرق در نواختن بود که نشان از شادکامي او در زندگي داشت. متاسفانه اين شادکامي چندان نپاييد که با جدا شدن از شجريان و همسرش افسانه به تلخکامي انجاميد و او خود را به انزوا تبعيد کرد و سال ها از هم جدا و بي خبر مانديم که خوشبختانه در سال هاي اخير خود را بازسازي کرده و به تربيت و خدمت به فرزندانش پرداخت که در همين دوران دوباره او را در منزل دوست عزيزم دکتر ايرج پارسي نژاد يافتم. پرويز مشکاتيان از قبيله روشنفکراني بود که با شعرا و نويسندگان معاصر دوستي داشت. او سه قطعه از نقاشي هاي مرا براي جلد و پوستر آثارش انتخاب کرده بود. اين آثار عبارت بودند از صبح مشتاقان، افشاري مرکب و افق مهر. يادش گرامي باد.