خوب خان داداش خوابیده و میشه از لپ تاپ استفاده کرد. راستش دیگه حس پشت پی سی نشستن رو ندارم. سریع برم سر مطالب اساسی تا شازده بیدار نشده. اولا وقتی می نویسم بسیار بسیار حس خوبی دارم، دلایلش هم بسیار متنوعه که جای گفتنش نیست و خیلی بحث پیچیده ایه. ثانیا از خودم خوشحالم که فقط واسه دل خودم می نویسم و اصلا برام اهمیتی نداره کسی پیداشه اینا رو بخونه یا نه. هدف یه تخلیه انرژیک و روانیه. نویسنده مثل یه قمارباز میمونه که با کل داراییش قمار میکنه، نه، بهتره بگم با عزیزترین داراییش یازی میکنه. نویسنده زمان رو قمار میکنه و چه جالب میگه شاعر که:
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
بگذریم... (این کلمه رو بسیار زیاد از من خواهید شنید، اونم با سه تا نقطه کنارش! و اینکه اگه بخوام راجع به موضوع جاری گیر کنم و حرف بزنم، همین جوری مثل ابر بهار حرفم میاد و از بقیه حرفا جا میمونم و نوشتم میشه مرثیه و روضه. بگذریم...!!!)
توی چند روز اخیر موضوعات خوبی میومد توی ذهنم که روی هر کاغذ پاره ای که گیر می آوردم می نوشتم تا بعدا راجع بهشون بنویسم، حالا باید پیداشون کنم. الان یه چیز دیگه یادم اومد. نوشتن و لذت بردن از نوشتن مثل خیلی از هنرای دیگه زمان و تایم مخصوص خودشو داره، مثل موسیقی. مثلا هیچ مشنگی وقتی باباش مرده باباکرم گوش نمیده (اونی رو که مخالف حرف منه باید انداخت توی استخر تمساح ها) یا وقتی خیلی انرژیکی نمیشینی نی نوای حسین علیزاده رو گوش بدی (بر خلاف قسمت قبل، مخالفین این نظریه بنده رو باید مورد احترام قرار داد. چون خودم یکی از نمونه های بارز مخالفت با این نظریه هستم. چون انقدر مشنگم که وقتی سرخوش سرخوش هم باشم، گوش دادن به آهنگ جان عشاق شجریان و مشکاتیان منو به اوج لذت می رسونه. بگذریم...).
اما می رسیم به حرفایی که باید زده بشه. مهم ترین اتفاق این چند روز خود همین امروزه. اول آذر مقدسه. به بی نهایت دلیل که لازم نیست همه چی رو گفت. چون از قدیم و ندیم گفتن جز راست نباید گفت و اینکه هر راست هم نباید گفت (حالا بمونید توی خماری). الان میخوام بزنم خاکی چون یه موضوع دیگه اومد توی ذهنم (درسته که این جور نوشتن چریده چریده حرف زدنه ولی من خیلی این نوع نوشتن رو دوست دارم. البته اگه نویسندش خودم باشم! چون من یه موضوغ و یه کلام سرراست رو به سختی می فهمم). 
میخوام راجع به "قدرت سکوت" حرف بزنم. وقتی به موضوع مهمی مثل سکوت احاطه پیدا کنی (من ادعام نمیشه بهش احاطه کرده باشم، چون خیلی حراف میشم وقتی فکم گرم بشه و بی خیال ماجرا نمیشم) می فهمی که نه بابا این سکوت که مثل یه بچه سر به زیر میمونه، چقدر میتونه تخس باشه آی وقتی آس هاشو رو میکنه. اولا درک و تجربه سکوت و ثانیا شناخت ویژگی ها و توانایی هایی که توش هست آدم رو به یه قدرت جادویی می رسونه که خیلی کارا میتونه بکنه. از این هم بگذریم (مثل اینکه قراره همه چی در حد یه فتح باب ساده باز بمونه).
تشکیل گروه ادبی جدید توی سربازی تجربه جالبیه. امروز قرار شد اولین جلسش برگزار شه که نشد ولی من بی خیال این گروه نمیشم. از دیشب شروع کردم به دیدن سریال "کلاه پهلوی". یعنی تموم قسمتاش رو تا الان دانلود کردم و شروع به دیدنش کردم. باید چیز خوب و جالبی باشه که سر یکی از اساسی ترین موضوعات مورد کلنجار زندگی من داره بحث میکنه. بحث تضاد سنت و مدرنینه. حالا بعدا اگه شد یه نقدهایی به این مسئله و کلاه پهلوی خواهم زد.
یه نکته کوچولو بگم و ختم کلام. هیچ وقت زوری نباید نوشت و الان هم چون حس نوشتنم خوابیده رفع زحمت میکنم. فی امان الله تا دیدار بعدی.