براي پسرخالم، اميرحسين
من خيلي پسرخاله و دخترخاله دارم، اندازه يه گله. خدايي همشون ماهن، همشون. خيلي وقت بود ننوشته بودم. امشب هم نمي خواستم چيزي بنويسم. اين مدت اخير، رخوتي عجيب در عين يه خلسه آروم بهم دست داده. فكرم خيلي رهاست، حسابگري نميكنه زياد و درگير هم نميشه توي مسائل.
الان چند ديقه اي ميشه كه بعد از رفتن زن داداشم، اومدم بالا و ميخوام ساز تمرين كنم. فردا كلاس دارم و اصلا تمرين نكردم. بهتره بگم دو هفتست تمرين نكردم اصلا. ميخواستم برم سر تمرين ساز كه گفتم يه چرخي توي فيسبوك بزنم و بعد برم سراغ داستان خودم با ساز. ديدم پسرخالم يه پست گذاشته با يه عكس از يه دختر بچه و يه پسربچه كه زيرش اينو نوشته:
دختر بچه ای از برادرش پرسید: معنی عشق چیست ؟؟ برادرش جواب داد : عشق یعنی تو هر روز شكلات من رو، از كوله پشتی مدرسهام بر میداری، و من هر روز بازهم شكلاتم رو همونجا میگذارم
خوب حالا كه چي؟ خوب بله براي هممون اين دو خط و اون عكس، يه حس دل انگيز همراه با عطوفت و گم شدن در خاطرات مجازي و خيالي خوب ايجاد ميكنه، حتي براي آدمي مثل من كه خواهر ندارم.