
یادمه توی درس ادبیات دوره دبیرستان مطلبی بود در مورد عقل و عشق و اینکه تکرار برای عشق خوشایند و برای عقل ناخوشاینده. من از تکرار چیزهایی که بهشون دلبستگی دارم لذت میبرم، بارها و بارها اونا رو تکرار میکنم و به یادم میارم و بارها و بارها بهشون توجه میکنم تا هر بار علاوه بر سرشار شدن روح و احساسم، چیز تازه ای رو توشون کشف کنم و دست آخر انقدر تاکید و تکرار میکنم تا گوشی پیدا بشه و بفهمه چی میگم. دنیایی که توش زندگی میکنم پر این چیزاست. حرف از تکرار شد، یاد این شعر شاملو افتادم که میگه:
آیینه ای در برابر آیینه ات میگذارم تا از تو ابدیتی بسازم.
این بند به طور کامل و جامع و مانع توضیح دهنده تموم حرفهایی بود که داشتم خودمو خفه میکردم تا بیانشون کنم.
واقعا قصد نداشتم برای پست عکس های خوب چیز یا توضیحی بنویسم، ولی واقعا برام مقدور نیست. این عکس یکی از زیباترین عکس ها و طرحهاییه که دیدم. دریافت انتزاعی ای از این عکس بهم دست میده که آمیزه ای از مذهب، شک، امید و ابهامه. این عکس، طرح جلد آلبوم "موسم گل" ایرج بسطامیه و کاور فعلی فیسبوکم. همین الان که دارم براتون می نویسم، دارم طرف دوم آلبوم موسم گل رو گوش میدم.
یادمه توی فیسبوک، یه بار یه عزیزی نوشته بود بعضی وقتا منتظری تا یه کامنت یا لایک از یه فرد خاص دریافت کنی، اما قصد من از تکرار و تکرار این موضوعات تکراری، فقط یه چیزه؛ انتقال زیبایی که درک کردم به گوش انسان های دیگه و دونستن تجربه های اونا از برخوردشون با اون اثر خاص که من مد نظرمه. همیشه توی زندگیم همین جوری بوده. هیچ وقت کسی رو پیدا نکردم که خودش سر صحبت رو سر موضوعاتی که بهشون علاقه دارم باز کنه. تنها کسی که یه ذره تونسته درکم کنه، امیر بوده و بس. دیشب حال غریبی داشتم، حالتی سرخوشانه با سرمستی که نشد این سرمستی رو داد بزنم و خودمو خالی کنم. نمی تونم دیگه ادامه بدم. این عکس یه جوریه، خاصه، عجیب و پرابهامه. شاید هم بخاطر اینکه جلد آلبومی بوده که برای من بسیار عزیزه، این عکس هم مقدس شده، که پر بیراه هم نیست. چون هیچ پدیده ای رو به صورت مجرد نمیشه مورد مطالعه قرار داد.
یکی از موضوعاتی که خیلی بهش علاقه داشتم، تطبیق مفاهیم علوم فنی با علوم انسانیه. من توی دوره کارشناسی ارشد، موضوعی رو برای سمینارم انتخاب کردم که بسیار در راستای این ایده بود. فکر کنم یه بار هم راجع بهش حرف زدم. عنوان موضوع سمینارم هم این بود: "بررسی میزان تداخل در سیستم های چند متغیره".
این موضوع رو بسیار بیشتر از موضوع پایان نامم دوست داشتم که یه موضوع کاملا ریاضیاتی کنترلی بود که اونم خیلی جالب بود. موضوع سمینارم به زبون ساده این بود که توی یه سیستم چند متغیره که چند ورودی و چند خروجی داره، چطور می تونیم تعیین کنیم که هر ورودی چقدر روی هر خروجی تاثیر داره. توی زندگی روزمرمون هم همین طوریه. توی علوم فنی معیارها و روش هایی برای اندازه گیزی شدت این کوپلینگ بوجود می آریم و توی علوم انسانی، شناسایی حساسیت پدیده ها روی همدیگه. یکی از این مفاهیم پایه ای، معنا پیدا کردن گزاره ها و پدیده ها توسط سایر گزاره ها و پدیده های دیگست. بذارید یه مثال ساده بزنم. قبلش بذارید دسته بندی کلی رو بگم. یه پدیده یا یه گزاره به نظرم به ذات خودش یه مفهوم مستقل و ریشه ای داره، ولی باز هم همون مفهوم با یه سری مفهوم و گزاره دیگه توصیف میشه و معنی پیدا میکنه و اون مفهوم مستقل و ریشه ای نشونه ای از یک بایاس اولیه و به نوعی تفسیری از جبر میشه. مفهوم تفسیری بعدی مفهومیه که در کنار هم قرار گرفتن دو پدیده بوجود میاد. بذارید مثالمو بگم. توی خیلی از این کلیپ های کشتار می بینید که صدای قرآن میاد. هر آدمی باشه به محض اینکه صدای قرآن رو بشنوه، ناخودآگاه یه حس بدی توش بوجود میاد، در صورتیکه مفهوم پایه ای قرآن مستقل از این صحنه کشتاره. یا هر بار که سوره تکویر با صدای عبدالباسط رو می شنویم، یاد مرگ و مرده شورخونه و مرده می افتیم. زندگی بخوایم یا نخوایم یه آشوب مطلقه و همون اثر پروانیه که این همه ازش حرف میزنن. خیلی باید روی رفتار و سکناتمون دقت کنیم که کوچکترین رفتار ما مثل بازی دومینو یا همون اثر پروانه ای میتونه پیامد های بزرگ مثبت یا منفی ویرانگر یا سازنده داشته باشه.
فلسفه بافی بسه. این عکس زیباست، اگه آلبوم موسم گل رو گوش بدید، این عکس معنی های جدیدی هم پیدا میکنه. ولی شاید همه این برداشت ها بشن یه سری اوهام. یاد دو تا شعر افتادم که میذارم برای ختم کلامم.
شعر معروف خیام:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
و این شعر حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند