آلبوم های موسيقي - شماره 25 - از میان ریگها و الماسها


این آلبوم رو مدت ها قبل تو اینترنت پیدا کردم. من کمونیست نیستم، ولی خیلی راجع به کمونیسم و سوسیالیسم و انقلاب های سوسیالیستی و کمونیستی خوندم. از شوروی ها بگیر تا مائو، از کاسترو تا چه گوارا و لنین و استالین و خلاصه هر چی به کمونیسم ربط داره. توی ایران خودمون هم از سازمان مجاهدین خلق که به حق اسم منافقین برازندشونه بگیر تا چریک های فدایی خلق اکثریت و اقلیت و توده ای ها. همه و همشونو بارها و بارها خوندم. از 53 نفر بزرگ علوی، از دکتر تقی ارانی و احسان طبری و فرخ نگهدار و هزار تا اسم دیگه.
کمونیسم، شعاری فریبنده و دلربا که انقلاب سال 57 ایران هم مقارن شده بود با اوج انقلاب های کمونیستی دنیا. اصلا عصر گروههای چپ بود و آرمانخواه. طیف دانشجویی به طرز شدید و جبرگونه ای تمایلات چپ کمونیستی داشت. شاید کمتر دانشجویی رو می تونستی پیدا کنی که جلوی اسم کمونیسم و ایده های آرمانی و ایده آلیستیش بتونه مقاومت کنه. برای من که از ده دوازده سال قبل به طرز شدیدی علاقمند به مطالعه کمونیسم شده بودم، این ایده ها بسیار اغوا کننده بود، چه برسه به دانشجویان دهه 40 و 50 شمسی ایران و دهه های 50 و 60 میلادی اروپا و آمریکا. نمیخوام بحث رو به بیراهه بکشم که مجال دیگه ای میخواد.
احسان طبری یکی از نوابغ دوران ماست. من با اینکه ایشون کمونیست بودن و لامذهب و فلان و بهمان اصلا کاری ندارم. طرف حساب من توی این پست، شعرهای ایشونه که توی این آلبوم با صدای خود شاعر، قرائت شده و با تار جادویی محمدرضا لطفی کبیر همراهی شده. آلبوم بسیار عالیه. شعرها بسیار نغز و پرمعنی و حماسی و تار لطفی هم بی نقص و سرکش و استوار و قلندوار مثل همیشه و همگونی موسیقی و شعر هم بسیار خوب که هنر جناب لطفی رو بیش از پیش نمایان میکنه. تموم شعر های این آلبوم رو توی وبلاگم، توی پست هایی که با برچسب احسان طبری مشخص شدن، آوردم. باید راجع به جمله جمله و حتی کلمه به کلمه این اشعار تفکر صورت بگیره. جدیدا هر وقت تو ماشین می شینم، ناخودآگاه، شماره آهنگ ها رو میبرم روی 26 تا برسه به این آلبوم و میشینم با توجه تمام به گوش دادن اشعار و تار لطفی و بسی لذت می برم. خونه که هستم دست از سر آلبوم "موسم گل" بر نمی دارم و تو ماشین هستم، دست از سر این آلبوم برنمی دارم.
گوش کنید، پشیمون نمیشید، واقعا زیباست.

بیداد!

محمدرضا لطفی معادل است با:
سیگار
ترامادول
مشروب
تریاک
ماری جوآنا
شیشه
کوکائین
خلاصه هر چی میخوای تصور کنی. داره کم کم جای علیزاده رو میگیره. یعنی اگه جدیدا روزی 10-15 دقیقه تارشو گوش ندم، انگار یه چیزی کمه، مثل هوا.

براي بانوي مفرد مونث بي مخاطب!


يكي از دوستاي مجازي به من ياد داد كه دليلي نداره مثنوي بنويسم، با يه رباعي كوچولو هم مي تونم خيلي حرف ها رو بزنم. 
مي تونم همين يه خط جمله بالا رو بذارم و برم، ولي انگار من مثل جووني هاي امام محمد غزالي خلق شدم كه فكر مي كنم همه چي بستگي به بار كتابهاي توي خورجين خرم داره (كاش اون راهزني كه به كاروان غزالي حمله كرد و آتيش به وجودش زد (قبلش مي خواست آتيش به كتاباش بزنه)، توي زندگي من هم پيدا بشه). دلم مي خواد حرف بزنم، خوب كجا هم بهتر از اينجا (همين الان اين نكته رو براي چندمين و چندمين بار توضيح بدم كه اگه محمدرضا لطفي كبير تارزنه، بقيه (همه حتي استاد عليزاده عزيزم، با تمام احترامي كه براش قائلم) بايد برن غازشونو بچرونن. تارش صدايي داره كه انگار حافظه ملت ماست و هر جا بخواد تو رو مي بره، پروازي وراي زمان و مكان. صداي احسان طبري هم زيبايي نوار رو صدچندان كرده). بگذريم... هي ميزنم خاكي... آره داشتم مي گفتم؛ بعضي وقتا گفته هاتو zip كني و بنويسي هم خيلي توش هنر خوابيده. شايد بدي اين دراز نوشتنم از اينه كه همه رو احمق فرض ميكنم. خوب اينم يه تزيه ديگه.
چند روز اخير استعداد درك گوشه ها و دستگاههاي موسيقي ايراني در من زياد شده. يارو هنوز جمله اول سازشو تموم نكرده دستگاه رو كه هيچي، بعضي وقتا گوشه شو هم مي فهمم چيه. امروز براي اولين بار به تنهايي و به كمك قاعده رزونانس (كلك رشتي زدم خفن) ساز سه تارمو از كوك دو-فا به دو-سل تبديل كردم و شروع كردم به زدن و خودمو خفه كردم. قبلا فكر ميكردم كوك دو-فا خيلي خوبه (هنوزم ميگم هست)، ولي كوك دو-سل هم ظرائفي داره كه دو-فا با تموم عظمتش كم مياره. خلاصه ديگه داريم روي پاي خودمون مي ايستيم. حالا اگه برم تو نخ سيم واخون و بم ديگه عيان در نظر ماست.
ديشب آلبوم "شمس الضحي" رو براي علي گذاشتم. خودم خيلي طول كشيد تا بفهمم دستگاهش چيه. از علي خواستم كه فكر كنه و دستگاهشو تشخيص بده. قبلش بگم از بس من موسيقي ايراني گوش دادم، علي هم ناخواسته گوشش عادت كرده و آهنگ ها رو مي فهمه كه توي كدوم دستگاه هستن، حتي بعضي وقتا اون زودتر از من تشخيص ميده و مثلا ميگه اين آهنگ شبيه فلان آهنگه و حالا هردوتاشون توي يه دستگاهن. قبلا ميگفت اين آهنگ شبيه فلان آهنگه، جديدا خان داداش انقدر اطلاعات موسيقيشون رفته بالا ميگه مثلا توي بيات تركه. مثلا چهارگاه و بيات ترك رو خوب مي فهمه. بگذريم... داشتم مي گفتم بش گفتم شمس الضحي توي كدوم دستگاهه. اولش يه زري پروند بعد 5-6 دقيقه كه من بي خيال شده بودم و حواسم جاي ديگه بود گفت چهارگاه نيست؟ من پيش خودم گفته بودم كه اين ميگه چهارگاهه، بعد بهش گفتم اگر قرار نبود غير از دستگاه اصليش كه همايون بود، چيز ديگه اي مي گفت بايد چهارگاه رو مي گفت كه گفت و بازم دمش گرم. حالا اين همه گفتم كه چي؟ امروز وقتي كوك رو از دو-فا به دو-سل تبديل كردم ديدم چه غرابت عجيبي توي پرده هاي مورداستفاده در همايون و چهار گاه وجود داره.
خفه شدم از بس فك زدم. وجمله آخر و ختم كلام براي "بانوي مفرد مونث بي مخاطب" كه وبلاگش شده فيسبوك جديد من. بدجوري بهش معتاد شدم (ميگن يه عملي نمي تونه تا ابد اعتيادشو ترك كنه، حديث ماست، از فيسبوك كشيديم بيرون، كرديم توي وبلاگ ايشون). باز هم بگذريم... و القصه:
"روزهاي خيلي ساكت و بي سروصدا رو دست كم نگيريد...آي بدجوري آبستن اتفاقاتين كه اگه فارغ بشن.... (به عهده خواننده محترم!!)"

براي محمدرضا لطفي كبير

نوسان هاي روحي همچنان ادامه دارد و مي دانم تا سالهاي دور كه مي آيند، بايد اين نوسان ها را تحمل كنم، مگر آنكه فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد و ...
در اين روزهاي پرنوسان و به ظاهر آرام كه هيچ تصميمي بيشتر از چند دقيقه نمي تواند حيات كند و مي ميرد تا باز به همان صورت در زماني دور يا نزديك زاده شده و دوباره باز بميرد و باز در زماني زنده شود و ...
چه دردناك است اين تسلسل بي پايان...
در اين روزهاي سخت فقط موسيقيست كه برايم مانده است و ادبيات و تاريخ. سه يار قديمي كه هيچ گاه به هم كلك نمي زنند و هر سه هستند تا من دليلي بيابم براي بودن هر لحظه ام در ميان ريگ ها و الماس ها...
و اكنون اين نوشته را در اوج سكوت خواسته هايم كه در درونم شيون مي كنند براي مردي مي نويسم كه نواي سازش مرهميست بر زخم هايي كه گاه سربز مي كنند و مدت ها طول مي كشد تا براي آن مرهمي موقتي بيابي...
آري؛ مرهم روزهاي اخيرم ساز اين مرد بزرگ است كه گويي عصاره موسيقي ايران است و راوي تمام شادي ها و غم ها و گريه ها و خنده هاي ماست در طول تاريخ...
سپاس خداي را كه چنين موجودي را آفريد و سپاس كه در عصر او هستيم و نواي سازش را مي شنويم...
براي استاد كبير موسيقي ايران؛ محمدرضا لطفي

آلبوم های موسيقي - شماره 5- پرواز عشق


برای عارف:
در عجبم از این آدم. انرژی و پشتکار و روحیش از کجا میاد نمیدونم. نمیدونم به چی ایمان و یقین داره که این جور پیش میره. امشب باهاش قرار گذاشتم بریم کلاس ساز که هم دیداری با بابک عزیز داشته باشیم و هم مجموعه نوارهاشو بهش بدم (اونم بعد مدتها). بابا منو برد نزدیکای استخر 22 بهمن و از اونجا رفتم طرف پارک سنگی. تا عارف بیاد به بابک (هم خدمتی دوران آموزشیم) زنگیدم که گوشی رو برنداشت، تازه بعدا زنگ زد و کاشف به عمل اومد کلا توی یگان بودن ایشون. خدایی این چیزا رو می بینم به خودم امیدوار میشم. بعد با عارف اومدیم خونمون. مشغول صحبت شدیم و سازی زدیم و سازی شنیدیم و گذشت. اما حرف اصلیم اینجاست که توی مسیر برگشتن بهش گفتم ناراحت نیستی کیمیا داره میره؟ اولش مکثی کرد و بعد گفت هم ناراحتم هم خوشحال. جالبه هیچی بروز نمیده و اگه هم کوه مشکلات باشه بازم ظاهر رو حفظ میکنه. از عصر هر وقت به زنگ کیمیا فکر میکنم و اون حرفی که زد بغض گلومو پاره میکنه، حتی علی هم وقتی اینو فهمید داشت منهدم میشد، اونوقت این عارف خم به ابرو نمیاره. نمیدونم تو وجود این بشر چی میگذره. این موجود راز مطلقه.

به یاد عارف، پیشنهاد آلبوم هفته ما میشه دو تا. آلبوم "پرواز عشق" محمدرضا لطفی کبیر با تمبک ناصر فرهنگ فر از موسسه فرهنگی هنری آوای شیدا، تقدیم به شما و عارف نازنین. امیدوارم جای کیمیا خالی نباشه براش.