من، معين، حسين عليزاده، بازداشتگاه

معين خيلي خوبه. صداش حرف نداره...
و من در حال گوش دادن به آهنگ "بي بي گل" هستم...
دارم همش تصور ميكنم اگه حسين عليزاده با معين كنسرت مشترك ميداد چي ميشد؟
حداقل اينو ميدونم كه من يكي از فرط هيجان و برانگيختگي شور و احساسات ميدويدم طرف سن و خودمو مينداختم تو بغل جفتشون، بعد انتظامات تالار وحدت ميومد و منو مي بردن اولين كلانتري نزديك اونجا، بعد ميرفتم توي بازداشتگاه و كنار يه سري آدم خسته مي نشستم و درحاليكه صداي آواز "من آن مرغ سيه بالم..." از گوشه بازداشتگاه ميومد، سرم رو برميگردوندم طرف ديوار و با نوري كه از پنجره بازداشتگاه به داخل افتاده، مي ديدم كه روي ديوار بازداشتگاه با خط درشت و كنده كاري روي ديوار نوشته:
بزن بارون، بزن خيسم كن، آبم كن، ترم كن...
بزن آتيش به جونم، شعله كن، خاكسترم كن...

قربانی "تو"

من توی بعضی چیزا شبیه اسکروچ هستم. اینو داشته باشید.
برای یه موجود بزرگ و برای تکریمش، معمولا قربانی میدن. بعضی چیزا هست که قربونی کردنشون خیلی سخته، نه اینکه کم بودن لیاقت اون موجود بزرگ باشه، که نکته اینجاست که بزرگی روح قربانی اینو به ذهن میاره که این قربانی که قراره زیر پای اون موجود بزرگ به خون بغلطه، نباید به پای هر موجودی سلاخی بشه.
فکر کنم فهمیدید چرا گفتم چرا توی بعضی چیزا شبیه اسکروچ هستم.
امروز توی یگان که بودم، یه دفعه رادیو یه آهنگ پخش کرد که خیلی عجیب بود. آهنگ اول آلبوم "پرنده ها" اثر حسین علیزاده و با صدای "هما نیکنام". البته آهنگ اولش فقط سازیه، یعنی خواننده توش نمیخونه. اسم آهنگش هم هست "افق" یا اصلش هست "Horizon".
"تو" تا حالا معنی چند تا موضوع انتزاعی شده بود. موضوعاتی که خیلی های دیگه هم میتونستن اون مفهوم انتزاعی رو معنا کنن که کرده بودن. امروز "تو"، وقتی "افق" زیر پاهاش قربانی شد،مفهومی مستقل از تمام انتزاعات عمومی پیدا کرد. "افق" در یه نگاه، خیلی قربانی های دیگه به پاش داده شده بود، مثل "من"، ولی هر انتزاعی، برای اینکه رنگ و باور واقعیت بگیره، باید روح یه "واقعیت" بهش حلول کنه، ممکنه اون "واقعیت"، حقیقت غایی اون قربانی نباشه، ولی ارزش قربانی شدن اون قربانی رو داره.
پذیرش نوع زمان و مکان رو هم به دست خود "تو" می سپارم تا "واقعیت"ی رو که میخواد در انتزاع "افق" حلول کنه، هر چه بیشتر و بیشتر به سمت "حقیقت" بکشه.

افق (Horizon) اولین و به همراه قطعه سوم این آلبوم یعنی نور شب (Night Flight)، از بهترین بداهه نوازی های حسین علیزادست.

ماوراءالنهر

يادم بشه راجع به ماوراءالنهر بنويسم. اين كلمه رو مي شنوم انگار مست ميشم.

الان اومدم تا راجع به ماوراءالنهر بنويسم. اولين بار اين كلمه رو به همراه كلمه "بين النهرين" توي كتاب تاريخ ابتدايي يا راهنمايي شنيدم. هر دو تاشون توش نهر دارن. بين النهرين توي عراق و اشاره به سرزمين بين رودهاي دجله و فرات و تمدن اوليه بشر و ماوراءالنهر اشاره به سرزمين بين رودهاي آمودريا (جيحون) و سيردريا (سيحون)، البته معني اصلي كلمه "ماوراءالنهر" به معني آن سوي نهر مي باشد كه نهر در اينجا به معني آمودريا يا همون جيحونه.
هميشه خراسان بزرگ برام جالب و دوست داشتني و خاطره انگيز و لبريز از خيال بوده. خراسان بزرگي كه شامل افغانستان با تمام شهرهاي تاريخ خودش مثل بلخ و هرات و قندهار و غزنين و بدخشان و ... بوده، شامل نيشابور و سبزوار و اسفراين و جوين و ...، شامل سمرقند و بخارا و مرو و بسيار شهرهاي ديگه كه تا مرز چين ادامه داشته. چيزي كه الان توي كشورهاي ايران و تركمنستان و ازبكستان و افغانستان و تاجيكستان و قسمت هايي از چين پخش شده. خيلي از سلسله هايي كه به ايران حكمراني كردن، مثل سلجوقيان و غزنويان و خوارزمشاهيان، ترك نژادهايي از اين سرزمين بودن كه ماوراءالنهر سرزمين اصليشون بوده. ياد داستان يوسف كوتوال و آلب ارسلان مي افتم، ياد داستان رودكي و امير ساماني، ياد ترانه مرضيه و بنان (بوي جوي موليان)، ياد امين الله حسين كه متولد ماوراءالنهره با اون موسيقي هاي خيال انگيز و پر از احساسش به وطن آبا و اجداديش ايران، ياد گوشه اي توي دستگاه راست پنجگاه كه نمي دونم چي توي اين نواها نهفتست كه مثل شراب آدم رو به خلسه ميبره.
من عاشق ايرانم. من ايران رو مي پرستم. هر جايي كه چيزي از ايران قديم هم توش مونده، انگار وطن منه كه از مادرش دورافتاده و بهتر بگم دورش انداختن، البته همه به بي كفايتي حكام خودمون برميگرده.
دست آخر ماوراءالنهر منو ياد اين عكس رنگ و رو رفته ميندازه كه شجريان و رضا قاسمي و محمود تبريزي زاده و مجيد خلج جلوي مجموعه ريگستان ايستادن و عكسي به يادگار گرفتن. يادگاري سفر تاجيكستان به بهانه بزرگداشت باربد، موسيقيدان بزرگ قديم ايران. من آرزومه اين بنا رو ببينم و از خدا ميخوام انقدر عمر بهم بده كه اين بنا و مجموعه رو ببينم. يادمه به بهانه پيدا كردن مدرسه الغ بيك به اين بنا رسيدم كه مدرسه الغ بيك يكي از سه بناي اصلي اين مجموعست. من سرشار از لذت ميشم وقتي اين بنا رو مي بينم و ناخودآگاه ياد "ماوراءالنهر" مي افتم. اين بنا رو به اندازه پيش درآمد بيات اصفهان آلبوم جان عشاق (موسيقي وبلاگم) دوست دارم.


پ.ن : اين پست با صداي تار حسين عليزاده در آلبوم بداهه نوازي اصفهان، اجراي كنسرت پاريس به همراه تمبك مجيد خلج نوشته شد.

سفرنامه تهران - كنسرت حسين عليزاده و ديدار كاخ گلستان

بالاخره فرصتي دست داد تا از وقايع مهم پنجشنبه و جمعه گذشته و كلا وقايع اين چند روز بنويسم. 
پنجشنبه گذشته قرار شده بود كل سربازها و افسرها جمع بشن و ناحيه رو يه نظافت مختصري بكنن و بعد برن پي كار خودشون. كارها خوب و زود تموم شد و سريع اومدم خونه. سر و صورت رو صفا دادم و مرتب كردم و حمومي هم زدم به بدن و رفتم شركت ماهان تا برگه هاي عدم انطباقي رو كه دستم مونده بود بدم به اونا و سريع برگردم كه مثل هميشه داداش براي ما كار تراشيد. كي؟ 45 دقيقه مونده به حركت به تهران. سريع رفتم چهارراه صاحب و شدم باركش داداش. خدا رو شكر زود رسيدم خونه. خيلي مختصر رفتم سمت ترمينال. سريع ماشين سوار شدم و رفتم سمت تهران. همراه خودم كتاب "آتش بدون دود" نادر ابراهيمي رو برده بودم كه بخونم اما تا باز كردم ديدم جلد سوم رو آوردم و لعنت ها بر حماقت خودم كردم. ولي اين هفته يه 50-60 صفحه اول آتش بدون دود رو خوندم. بعدا تقش درمياد باهام چه كرده. پدرجان ميگه فيلمش رو اوايل انقلاب ديده و وقتي كف كردم كه ديدم اسم شخصيت اول داستان رو درست و دقيق يادش بود. بگذريم كه بعدا ميرسيم بهش.
به تهران كه رسيدم بر مبناي پيشنهاد پسردايي رفتم سمت ميدون بهمن و از اونجا با BRT رفتم پل گيشا و ماشين هاي شهرك غرب رو سوار شدم و جلوي ورودي بزرگراه اول برج ميلاد پياده شدم و يه تيكه از مسير رو پياده رفتم. هوا بدجوري گرم بود و عرق ريزان رسيدم به برج. دقيقا يه ساعت و 45 ديقه زود رسيده بودم. گفتم چه كنم، رفتم و اطراف برج رو تماشا كردم. نمايشگاهي هم اونجا برپا بود كه بختياري ها مي رقصيدن. 
ديدم هنوز كو تا كنسرت. يه دفعه يادم اومد كه برم بالاي برج. من احمق هي مي چرخيدم و اصلا حواسم نبود ميشه رفت بالاي برج. يه بليط سكوي فضاي باز ابتياع كردم و با آسانسورش رفتيم بالا و از منظره اونجا حظ فراوان برديم، ولي هوا خيلي آلوده بود و ويوي دوردست مشخص نبود.


كارم اون بالا كه تموم شد اومدم پايين و سريع خودم رو رسوندم به سالن همايش هاي برج ميلاد. خيلي خوب و سريع و راحت هدايت شديم به سمت سالن و چند ديقه بعد از ساعت شيش و نيم عليزاده و گروه اومدن روي سن. نمي خوام بگم چه كردن اين بشر و دار و دستش... دو تا قطعه از آلبوم "سرودهاي آذربايجان" كه سالها پيش توسط استاد ناصح پور خونده شده بود رو اجرا كردن. طرف اول كلا تم آذري داشت و اصفهان بود.
توي بخش دوم تموم برنامه ها جديد بود و همون جوري كه پيگيري كردم و خبرها رو رصد ميكردم، انگار قراره عليزاده اين كنسرت رو عينا توي استوديو ضبط كنه و به صورت آلبوم بده به بازار. در يه كلام عليزاده مثل هميشه عالي بود. اما هنوز مونده بود تا تير خلاص رو بزنه. بخش دوم كه تموم شد، جمعيت انقدر تشويق كردن كه دوباره گروه نشستن و اين بار آهنگ "بيا تا گل برافشانيم" كه سال 67 با صداي افتخاري توي آلبوم "راز و نياز" اجرا شده بود رو اجرا كردن. اشكم در اومد. چه خاطراتي من با آلبوم "راز و نياز" داشتم. فقط بگم همه گروه عالي بودن، مخصوصا علي بوستان با "سه تار" و سينا جهان آبادي با "كمونچه" و پريچهر خواجه با "قانون" و چشمم به جمال پژمان خان حدادي هم روشن شد كه عالي "تمبك" ميزنه. اما علي بوستان اون شب يه چيز ديگه بود. اتفاقا فردا شبش كه رسيدم سمنان سريع رفتم فيسبوك و براش پيغام گذاشتم و بسيار ازش تشكر كردم و ايشون هم مرحمت كردن و جواب حقير رو دادن و تشكر فرمودند.
اومدم بيرون سالن شوكه بودم. سريع زنگ زدم به امير و چه درد دل هايي كردم باهاش. بيرون محوطه نشستم و خوب كه كيفم تموم شد، رفتم سمت ورودي برج كه محمدمهدي منتظرم بود. سريع رفتيم سمت خونه كه شام زن دايي انتظار ما رو ميكشيد. زن دايي به اندازه يه پادگان شام درست كرده بود. چلومرغ بود و عجب چلومرغي. خوب از خجالت شكمم در اومدم و نشستيم پاي تلويزيون و حرف زدن. تا اينكه ديدم دارم از خواب پاره ميشم. پاهام هم بدجوري درد گرفته بود. رفتم اتاق محمدمهدي و رو تختش خوابيدم. از اون دفعايت بود كه سر گذاشتم خوابيدم. صبح طرفاي 10-11 بود كه بيدار شدم و صبحونه مفصلي زدم به بدن. زن دايي به خاطر من كه شب قبلش حرف املت شده بود، املت درست كرده بود. منم ديگه همه هوش و حواسم رفت سمت املت و ترتيبشو دادم (همين جا بگم من با املت و ماكاروني خوب خر ميشم). بعد زمان گذشت تا اينكه محمدمهدي گفت بريم بيرون. من بهش گفتم آدم ناحسابي بايد برم سمنان. ميخواي كجا بريم؟ شازده گفت بريم مثلا سعدآباد. گفتم جان؟ گفتم كه تو تا اون بالاي شهر رو كه پايه اي، پس بيا بريم همين كاخ گلستان كه نزديك خونتونه و منم بعد از مدت ها چشمم به يكي از معشوق هاي تاريخيم روشن بشه. ناهار رو جنگي خورديم. ناهار قورمه سبزي داشتيم. شب قل كه وارد خونه شدم به زن دايي گفتم قورمه سبزي درست كردي و زن دايي گفت نه اين بوي قورمه سبزي همسايست و زن دايي هم براي ناهار قورمه سبزي درست كرده بود. خدايي كه دست پختش خيلي خوبه. ناهار رو كه زديم سريع رفتيم سمت توپخونه و از اونجا خيابون ناصرخسرو. ماشين رو پارك كرديم و رفتيم سمت ميدون ارك. راديو تهران رو ديدم و رفتم به خاطرات نوازندگان راديو، دارالفنون رو توي راسته ناصرخسرو ديديم و نهايتا چشممون به كاخ گلستان افتاد. وقت زياد نداشتيم. تا جايي كه تونستيم جاهاي مختلفش رو رفتيم. خدايي يه پست براي اين ديدارم از كاخ گلستان كمه. اول از همه چشمم به تخت مرمر خورد و اون عكس معروف احمدشاه و رضا شاه كه روش نشستن. اول چرخي كلي زديم و بعد وارد بخش هاي مختلفش شديم. بعد تخت مرمر رفتيم سمت خلوت كريم خاني و ديدن تخت مرمرين فتحعليشاه و اون حوضي كه كمال الملك نقاشي معروفشو كشيده و منتهااليه سمت راست هم سنگ قبر ناصرالدين شاه. روي تابلوي راهنما نوشته بود كه آغامحمدخان بقاياي جسد كريم خان رو آورده زيرپله هاي خلوت كريم خاني تا هر وقت از روي پله ها رد ميشه، پاهاش روي جسد كريم خان رد بشه و ديدم بالاخره اين محل رو كه مدت ها پيش توي كتابهاي تاريخي خونده بودم و عجيب بيمار و در عين حال نابغه اي بوده اين آقاي آغامحمدخان!


اول رفتيم موزه مخصوص. چقدر اشيا به غايت زيبا و تجملي و سلطنتي اونجا بود. چقدر از تزار روس و ملكه انگليس فقط هديه اونجا بود. بعد رفتيم تالار سلام و تالار آيينه كه هيچ حرفي نمي خوام بزنم راجع به اين دو تا مكان از بس كف بر شده بودم. فقط 4-5 تا از معروفترين نقاشي هاي كمال الملك رو ديدم، مثل تابلوهاي تالار آيينه، گربه و قناري، تكيه دولت و همون حوضخانه كريم خاني. تالار سلام آخر آخر زيبايي بود. محل تاجگذاري محمدرضا شاه كه فيلمش هم موجوده. بعد رفتيم شمس العماره كه اول از بيرون وقتي توي خيابون ناصرخسرو بوديم چشمم به جمالش منور شده بود كه طبقات بالاش بسته بود. بعد رفتيم عمارت بادگير كه تنها عكسي كه گرفتم اونجا بود و عجب آينه كاري و هنري توي در و پنجره هاش داشت. توي محوطه كاخ گلستان كه قدم ميزدم ياد "سريال اميركبير" افتادم. پيش خودم مي گفتم چند تا شاه اينجا بودن و مهم ترين آدم هاي مملكت و چه تصميماتي كه اينجا براي مملكت گرفته ميشده. گوشه جنوبي كاخي بود به نام كاخ ابيض كه توي بروشور نوشته بود جلسات هيات دولت تا سال 1333 توي اينجا برگزار ميشده. سري به نگارخانه هم زديم و چه تابلوهايي اونجا بود كه نتونستيم يكي از تابلوهايي كه خيلي دوست داشتم رو ببينم. همون تابلويي كه بزرگان موسيقي در حال نوازندگين. خوب آخر وقت كار كاخ بود و بعد اومديم بيرون و رفتيم سمت چهارراه گلوبندك و بعد سمت مسجد امام (شاه سابق) كه محل ترور سپهبد رزم آرا بوده. بعد با محمدمهدي يه يخ در بهشت زديم به بدن و رفتيم سمت چهارراه سيروس و از اونجا به سمت ترمينال جنوب و برگشت به سمنان.
برگشتني امير و وحيد اومدن ترمينال و يه چرخي زديم توي پارك 17 شهريور و برگشتيم خونه و اين چنين سفرنامه سفر تهران و كنسرت عليزاده و ديدار كاخ گلستان به پايان رسيد.

از فراز برج میلاد

این پست از بالای برج میلاد نوشته می شود ایهاالناس ;-) نیم ساعت دیگه کنسرت شروع میشه تا الان که حال کردم ایشالا علیزاده فاز رو تکمیل کنه

همه چي آرومه!

دارم ميرم تهران واسه كنسرت حسين عليزاده...
چقدر زود ميگذره از اون روزي كه اون پست رو براي كنسرتش گذاشتم.
ديروز با امير رفتيم شاهرود. گيدي گيدي گيدي گيدي :)
اين چند روز همش دارم آهنگ بهشت گوگوش رو گوش ميدم. خيلي قشنگه.
حالم خيلي خوبه اين چند وقته. هنوز نفهميدم چمه. نمي دونم دليل فيزيكي و متابوليسمي داره يا دست نوازش خداست. قبلا هم نمي دونم چوب خدا رو ميخوردم يا چوب حماقت خودم يا جبر زندگي يا .... هيچي نمي دونم. شدم عين نمايشنامه در انتظار گودو. هيچي معلوم نيست ولي همه چي جريان داره.
تا وقتي طعم زندان رو نچشيده باشي، آزادي رو هيچ وقت درك نمي كني. سربازي يه زندانه. هم به خاطر محدوديت هاش، هم به خاطر آدمهاي بي شعوري كه باهاشون سر وكله ميزني و ...
امروز نمي دونم چرا حس آزادي دارم. به اميد 230 روز ديگه كه آزاد آزاد ميشم.
تا اون روز

بي غبار

"وقتی یک ملودی رو میزنین،باید چیزی در شما اتفاق بیفته،تا این تاثیر در شما نمایان نباشه،در مخاطب تاثیری ایجاد نخواهد داشت.فکر نکنید چون یک جمله موسیقایی ساده هست،پس نباید حسی در اون باشه.در نوشتن و اجرای ساده ترین جملات،تمام حس خودتون رو به کار بگیرید.با نواختن هر جمله،حس اون قطعه باید خود به خود در شما به وجود بیاد،لازم نیست سعی کنین تا این اتفاق بیفته،اگه اینطور نیست نوازندگی موسیقی رو رها کنید"

حسين عليزاده

حسين عليزاده نازنين ؛ تولدت مبارك


تولدت مبارك مرد بزرگ. انقدر باهات زندگي كردم كه بتونم تو خلوتم و توي نوشته هام به جاي شما بگم تو، به جاي پسوند "تون" پسوند "ت" رو به كار ببرم و ... 
62 سالگيت مبارك. مهرماه ميام به ديدنت، براي بار سوم. نميخوام زياد بنويسم راجع بهت كه همه، عمق ارادتم رو بهت ميدونن، فقط ميگم خيلي دوستت دارم و ايشالا زنده باشم و باشي و تولد 120 سالگيتو تبريك بگم. حرفي باقي نمونده، پس سخن كوتاه بايد والسلام.

لحظه ديدار نزديك است....


معمولا اين شعر اخوان رو وقتي ميخونن يا وقتي زمزمه ميكنن كه قراره براي اولين بار كسي رو كه خيلي دوسش داري ببيني و دست و دلت به قول معروف مي لرزه. اما براي يه سري آدم هست كه اگه اين شعر رو براي چندمين و چندمين بار ديدنشون بخوني هم مناسبت داره. 
ديروز داشتم توي فيسبوك ميگشتم كه ديدم نوشته فروش بليط كنسرت استاد عليزاده و گروه هم آوايان در تهران. سريع رفتم توي سايتي كه بليط ميفروخت و قيمت ها رو ديدم و يه وراندازي كردم و سريع به اجماع نهايي با خودم رسيدم و بليط رو خريدم. اجرا توي دو روز 11 و 12 مهر بود. من پنجشنبه 11 مهر رو انتخاب كردم. ساعات اجرا هم توي دو تا ساعت بود. ساعت 18:30 و ساعت 21:30 كه من ساعت 18:30 رو انتخاب كردم. بليط هم 40000 تومن بود كه گرونترين قسمت بالكن بود. توي خود سالن هم از 60000 تومن شروع ميشد تا 90000 تومن. با اين وضع اون روز احتمالا يه مرخصي ساعتي ميگيرم و ميرم تهران. محل اجراي كنسرت هم توي سالن برج ميلاده. اگه رسيدم كه جنگي برميگردم سمنان وگرنه ميرم خونه دايي.
اين بار اگه به كنسرت استاد عليزاده برم، براي بار سومه كه ميتونم از نزديك ببينمش و شنونده موسيقيش باشم. دفعه اول به همراه عارف و كيميا و حميد رفتيم براي دونوازي ايشون و استاد خلج، توي فروردين 90 بود، تالار وحدت. اون شب، كنسرت توي سه گاه بود. يادش بخير 4 شب اجرا بود و هرشب يه دستگاه. به ترتيب چهار شب، شب اول دوگاه، شب دوم سه گاه، شب سوم چهارگاه و شب چهارم راست پنجگاه و ما توي شب دوم براي ديدن كنسرت به تهران رفته بوديم. اون موقع هنوز سه گاه رو نمي فهميدم. ما اون شب بليط هاي همكف رو خريده بوديم. مي تونستيم هر 4 شب بليط هاي بالكن رو بگيريم و هر 4 شب رو ببينيم ولي ديگه كار از كار گذشته بود. خيلي دوست داشتم اجراي شب هاي چهارگاه و راست پنجگاه رو مي بودم. اون شب هم شب خوبي بود. عليزاده اول با سه تار شروع كرد و سه تار رو تركوند و بعد تار زد و چه پرقدرت و پرصلابت مثل هميشه و آخر اومد و حجت رو تموم كرد و با ساز شورانگيز، تركمن رو زد و رفت. وقتي داشت تركمن رو ميزد من ميخواستم پاشم و رقص سماع كنم. اون شب انقدر براي عليزاده دست زدم كه دستام درد گرفت. چنان شوري منو گرفته بود كه قابل وصف نيست. يادمه اون شب (29 فروردين 90)، يه ماهي ميشد كه از مرگ پدر و مادر استاد ميگذشت. پدرشون آخراي اسفند 89 و مادرشون اوايل فروردين 90 فوت شدن و ايشون با اون حال كنسرت دادن.
دفعه دوم توي مهر 90 بود. اون شب هم با عارف و كيميا و حميد رفته بوديم. اجرا توي تالار وحدت بود. اجراي اركستر ملي به رهبري برديا كيارس و اجراي آثار عليزاده و خوانندگي محمد معتمدي. آخرش براي اجراي قطعه تركمن، عليزاده اومد روي صحنه و اي كاش بوديد و مي ديد كه جمعيت داشت چي كار ميكرد. صداي تشويق و شور مردم بود و بعد اجراي قدرتمند قطعه تركمن با اركستر و من هم اونجا توي آسمونا بودم.
11 مهر اگه زنده باشم و برم، سومين ديدار من با عليزاده نازنينه. با اينكه دفعه سومه ولي شوق و شور دفعه اول هنوز توي منه. براي همينه ميگم:
لحظه ديدار نزديك است
باز مي لرزد دلم دستم....

آلبوم های موسيقي - شماره 14 - سلانه

ديشب حدود ساعت 10:30 بود كه رسيدم خونه. با امير رفته بوديم دامغان و شاهرود. عصر قبل رفتن، يه سر رفتيم اداره برق و يه بازرسي اونجا داشتيم. اولين سفري بود كه با امير مي رفتم و دوست داشتم زودتر تموم شه. نمي دونم چرا. باد بدي توي دامغان و شاهرود ميزد و منم كلافه از دست باد. رفتني مثل اغلب اوقات امير خواب بود و من بودم و جاده و ضبط ماشين و ديروز فقط حبيب گوش دادم و چقدر موسيقي و صداشو دوست دارم. بازرسي ها انجام شد، هر كدوم داستاني و مسئله اي. هيچ كدوم تاييد نشدن و يه بازرسي هم اضافه بر سازمان اضافه شد. بالاخره تموم شد و برگشتيم. توي مسير برگشت هايده و مهستي گذاشتم گوش بديم كه امير شروع كرد با گوشيش كلمات انگليسي پرسيدن. خيلي كلمه پرسيد و بعد از اون شروع كرديم به حرف زدن. مثل هميشه كه برگشتني باعث موندگاري سفرهامون ميشه، اين دفعه هم همين طوري شد. بعد از برگشتن و پياده كردن امير، اومدم خونه و شام خوردم و عجب ته چيني درست كرده بود مامان. بعد اومدم بالا و تنها كاري كه كردم اين بود كه پنجره هاي اتاق رو باز كردم و ضبط رو روشن كردم و خوابيدم. چه باد ملايمي توي خونه جريان داشت. هر چي تو مسير رفت و برگشت پدر منو در آورد، شب موقع خواب خدايي حال داد. انقدر خسته بودم كه اصلا هوش و حواس نداشتم، انگار مورفين زده باشم. صداي ساز سلانه عليزاده مثل اين بود كه مورفين روي مورفين بزني. چشمامو بستم. تنها چيز واقعي كه اين موسيقي به ياد من مياره، آرامگاه شيخ علاءالدوله سمناني توي روستاي صوفي آباد سمنانه و بعدش رفتم توي روياهايي كه چينش و سير اين روياها دست من نبود. موسيقي همه چيزو بدست گرفته بود. رفتم و رفتم تا خوابم برد و ديگه چيزي يادم نمياد. ديشب اينقدر فضا و اون باد ملايم و موسيقي خوب بود كه دلم ميخواست پاشم و بنويسم، ولي نعش شده بودم افتاده بودم روي تخت. آلبوم خوبيه و ميتونم بگم اگه يه تعداد معدودي آلبوم بخوام به يكي معرفي كنم، يكيش حتما سلانه عليزادست.

آلبوم های موسيقي - شماره 12 - راز و نياز

عجیب گوش دادن به "شوشتری" توی این جمعه ای فاز میده، مخصوصا سه تار باشه و علیزاده...
اون دورانی که هنوز جدی با موسیقی آشنا نشده بودم، سه چهار تا آهنگ بود خیلی روی من اثر میذاشت. یکیش سپیده شجریان بود، یکیش گل صدبرگ شهرام ناظری، یکیش تصنیف بی من مرو (سلطان عشق) علیرضا شهاب و یکی دیگه راز و نیاز علیزاده. همشونو غیر از گل صدبرگ به این در و اون در زدن و پرسون پرسون کردن پیدا کردم، حتی اسم قطعه و خوانندشو نمی دونستم. یادمه 9 یا 10 سال پیش، اون روزی که نوار راز و نیاز رو توی یه مغازه پایین تر از امامزاده علی بن جعفر پیدا کردم، تا رسیدن به خونه شلنگ تخته مینداختم. آی وقتی رسیدم به خونه... بابای طرف دوم نوار، قسمت اولش که قطعه راز و نیاز توش بود رو در آوردم. راستش این متن رو برای این نوشتم که داشتم نوار تکنوازی دوتار "ذوالفقار عسکریان" رو گوش می دادم که دیدم داره شوشتری میزنه... شوشتری برای من مساویه با راز و نیاز و به تناوب دوتار و راز و نیاز گوش میدم تا فاز شوشتری تموم وجودمو بگیره... 

آلبوم راز و نیاز (اجرای گروه شیدا و عارف)
آهنگساز و سرپرست گروه : حسین علیزاده
خواننده : علیرضا افتخاری
تاریخ ضبط : 1367

سلانه

امشب رفتم کتابفروشی خلاق و دو تا کتاب خریدم.یکیش ابن مشغله نادر ابراهیمی بود و یکیش سمفونی مردگان عباس معروفی. ابن مشغله رو شروع کردم. همیشه نادر ابراهیمی رو قدر پرویز مشکاتیان دوست داشتم. وقتی مردی در تبعید ابدی نادر ابراهیمی رو خوندم و با سابقه ای که ازش سراغ داشتم، می دونستم از اوناییه که میتونه قلبمو فتح کنه. الان خیلی خسته ام و رو تخت دراز کشیدم. ابن مشغله عالیه ولی حیف که خسته ام. دارم سلانه حسین علیزاده رو گوش میدم. انگار با معشوقم خلوت کردم، توی یه شب پاییزی نه چندان سرد. من به چشمای معشوقم نگاه میکنم و تمام احساساتمو با نگاهم بهش منتقل میکنم. دلم معشوقمو میخواد. سلانه خیلی عاشقانست. مخصوصا آهنگ مهتاب که توی بیات اصفهانه. من بالام الان، تو آسمونا بدون هیچ ماده بالابرنده ای... من دوست دارم دوست بدارم ... را

امید در نهایت نیاز!


و عجیب توی قطعه "راز و نیاز" امید نهفتست. تمام فراز و فرودهاش حکایت از پریشونی و درموندگی و اظهار عجز عبد به معبود خودش میکنه، ولی انگار توی یکی شدن عاشق و معشوق، ناز و نیاز، خالق و مخلوق، خادم و مخدوم و همه و همه داری صدای یک واحد یکتا رو می شنوی. انگار عاشق طریقتی رو می بینی که به مرحله فنا رسیده و همه صداها داره از یه ابدیت صرف میاد. شاهکاره این قطعه.

آلبوم های موسيقي - شماره 7 - به ياد بنان


آلبوم یاد یار مهربان (به یاد بنان)
اجرای گروه شیدا و عارف
سرپرست گروه : حسین علیزاده
آهنگساز : فرهاد فخرالدینی
خواننده : کاوه دیلمی